pelkamad
Saturday, August 20, 2005
طعم تلخ جدایی
چه قدر زود گذشت. حدود 45 روز از آمدن برادرم گذشته بود و اكنون رفته است. می‌خواستم بگویم حال و هوای خوبی ندارم اما نه از این بدتر نمی‌شود. تا به حال پنج بار طعم تلخ جدایی را چشیده‌ام که سه بار آن جدایی از برادر بوده و هر بار هم سخت‌تر از دفعه‌ی قبل. می‌نویسم که کمی‌آرامش پیدا کنم. نوشتن معمولا مسکّن خوبی برای دردهای طاقت‌فرساست. فراقی که ندانی کی به وصال دوباره منجر می‌شود دشوارترین و غیرقابل‌تحمل‌ترین نوع جدایی است.
(شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت * فراق یار نه آن می‌كند که بتوان گفت)
جدایی همیشه سخت است به خصوص از کسی که دوستش داری حتی از دوست داشتن هم بالاتر. کسی‌که همیشه وجودش قوت قلبی برایم بوده است‌، همیشه به وجودش افتخار کرده‌ام و همیشه دوست داشتم که كاش جای او می‌بودم یا حداقل این فاصله سنّی 13 ساله را با هم نداشتیم. همیشه تحت تاثیر او بوده‌ام. تحت تاثیر افکارش‌، شخصیتش و خودمانی بودن و تواضعش. دوست داشتم به اندازه‌ی او كتاب خوانده بودم. به اندازه‌ی او می‌فهمیدم و به اندازه‌ی او از هنر می‌دانستم. هر چند بسیاری از آنچه را که می‌دانم هم مدیون او هستم‌، گرایشم به ادبیات و حافظ را هم. بهترین کتابی که خوانده‌ام را هم خودش برایم گرفته بود. از او بسیار آموختم ولی افسوس که فرصت بیش از این نبود یا من آنجور که باید قدرش را ندانستم.
هنوز هم دلم تنگ می‌شود برای آن روز هایی که با یک بغل روزنامه و مجله به خانه می‌آمد. دلم تنگ می‌شود برای حرص خوردن‌هایش وقتی که سئوال ریاضی می‌پرسیدم. دلم تنگ است برادر جان دلم تنگ است ... هرچند با دیدنش درد اشتیاقم ساکن نشد ولی همین یک دو قدحی که در کشیدیم هم غنیمتی بود (یعنی طمع مدار(م) وصال دوام را). ناراحتم از رفتنش ولی خوشحالم که از ایران رفته است. مملکت گل و بلبلی که نمی‌دانم تا چهار سال آینده باید چه‌اش بنامیم. تنها امیدوارم که گل‌های پژمرده را از ریشه درنیاورند و بلبل‌های خاموش در قفس را به دیار ابدی نفرستند. نفس کشیدن هم نعمتی است که باید قدرش را بیشتر دانست!
قبل از رفتنش تفالی به دیوان حافظ زدم که این غزل آمد.
مرحبا طایر فرّخ پی فرخنده پیام * خیرمقدم چه خبر دوست کجا راه (یار) کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد * که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
امیدوارم که لطف ازلی همیش بدرقه راهش باشد و بیش از پیش موفق و پیروز. وهر چه سریعتر دیدارها تازه شود.

پی‌نوشت:
سخت پریشان بودم و داشتم این آواز را هم گوش می‌دادم که بر ناراحتیم می‌افزود. در هر صورت ببخشید اگر کمی ‌تلخ نوشتم.