pelkamad
Friday, January 20, 2006
ذکر مقامات شیخنا و مولانا ایرج حسینی
آن خداوندگار مخابرات، آن زعفران قائنات، آن سرور کل کائنات، آن اولی‌الامر بالمُومنین و المُومنات، آن خدای دلفی، آن دوستدار لیلیبیت و بلفی، آن تمام خازن های عالم را بار سلفی ، آن متنفّر از سفاهت و جلفی، آن منبع کُپ، آن کشاننده‌ی لُپ، آن متبحّر در سیمولیشن و شبیه‌سازی، آن عالم‌تر از زکریای رازی، آن همه‌ی عالَم به رضایش راضی، آن نایب بر حقِّ ادیسون، آن مرجع کتاب کارلسون، آن آورنده بیست در دروس فوقی، آن نماد خوش اخلاقی و خوش ذوقی، آن متخصّص IT و انفورماتیک، آن مغز متفکّر رباتیک، آن انجام‌دهنده‌ی اعمال محیّرالعقول و آکروباتیک، آن دانشجوی نمونه‌ی بدون سهمیه، آن خدای امور ذهنیه و فهمیه، آن مراد جمیعِ فرزانگان!، آن گریزنده از مصاحبت با پرچانگان، آن رفیق شفیق شیخ مسیح رحمتی، آن دُرّ یکتای دانشگاه صنعتی، آن نگارنده حقیر تذکره را عمویی، آن فاصله‌اش تا مقام خداوندی به تار مویی، آن حلّال تمامی‌مشکلات به طرفة‌العینی، آن مصداق بارز فرار برینی(brainy)، آن مقدّم بر ابن‌ِ سینا و شیخِ کلینی، شیخنا و مولانا و وتدنا ایرج حسینی _رضی الله عنه_ در هوش بی‌نظیر بود و از علم سیری‌ناپذیر بود و مقتدای جمعی کثیر بود.
نقل است که چون در بطن مادر بود بر حلّ معادله‌ی دیفرانسیل توانا بود و شش ماهه بود که لینوکس نصب می‌نمود و به یک سالگی MATLAB را به تمامی‌از برداشت.از شانون _علیه‌الرحمه_ نقل است که می‌فرمود‌: "أنا مدینةُ المخابرات و الایرجُ بابُها". همچنین شاعر شیرین سخن در وصف وی فرموده :"آنکه هر راهی به جز راهش روی، راهت کج است / حضرتِ والا مقام ، عالیجنابِ ایرج است"
نقل است که چون به ترم پنج اندر شد، خواست که دو آزمایشگاه بگیرد در یک روز. پس بانگ هل من ناصرِ ینصُرُنی بر آورد و در آن هنگام بود که شیخ کیوان احسنُ الخُطوط (کثر الله جُزواته) ندایش را لبیک گفت. پس شیخنا دست وی بگرفت و فرمود "یا ابا مهدی! اکنون تو را به خلافت و وصایت خود بر می‌گزینم." و بدان گونه عقد اُخوّت ما بینشان جاری گردید.
از کرامات شیخنا نقل است که آن هنگام که الکترونیک دو را حذف نمود نیمی‌دیگر از طاق کسری فرو ریخت. پس دست به کار گشت و چهل شبانه روز به شُستن و صاف نمودن آن اساتید نابخرد (لعنةُ الله علیهم اجمَعین) پرداخت تا آنکه به ترم بعد حضرت دکتر امیدی(ارواحُنا فداه) درس را ارائه کردی و اُمّتی را قرین رحمت و رهین منّت خویش نمودی و بابی از ابواب فردوس بَرین به روی بندگان گشودی. و شیخنا را از این دست کرامات بسیار است. نقل است که شیخنا هیچ شبی را بیش از سه ساعت نخُسبیدی از غایت تهجّد و تجهّد که در وی بود. همچنین از کرامات شیخنا نقل است که طی‌الارض می‌نمود و آثارش در روم و پروس و برتغال به جای مانده است. همچنین جامه‌دانی داشت بس عظیم که هر بار یکی از مریدان خاصش توفیق دخول به آن و ملازمت با شیخ را می‌یافت. همچنین در خبر است که چون مریدی نافرمانی می‌نمود وی را به خانقاهی بُردندی آزِ FPGA نام و چنانش عذاب می‌دادند که حلقه‌ی ندامت بر درب انابت بکوبد و از وی سورِ زور می‌ستاندندی تا عبرتی باشد سایر گنهکاران را.
نقل است که شیخنا چون می‌خواست دانشجوی نمونه گردد، وی را پرسیدند سند عضویت در فلان نهاد و بهمان مرکز توانی نشان دهی، فرمود نه. پرسیدند پیراهن خود توانی روی شلوار نهی، فرمود نه. پرسیدند محاسن خود توانی به زیر گردن رسانی، فرمود نه. پرسیدند تا آخر عمر توانی در ایران بمانی، فرمود نه. پرسیدند پس چگونه خواهی دانشجوی نمونه گردی، فرمود به ارائه مقاله و انجام پروجه و معدّل نکو و الخ. حاضرین چون این سخنان بشنودند روی بر خاک نهادند و فریاد بر آوردند که حقّا که چنین مقامی‌ تنها تو را بَرازد و وای بر آن مملکتی که به چنین عالِمی ‌ننازد و مراسم تکریمش را چنان که شاید بر پا نسازد.
نقل است که شیخنا چون نظریه نسبیت اخلاق و معدّل را مطرح نمود، شیخ الشُیوخ اینشتین (رحمةُ الله علیه) تا یک سال در گور بر خود می‌لرزید. همچنین از شیخ محمّد دخیل _ثبّت الله تصمیماته_ نقل است که می‌فرمود: "به خدا سوگند اگر مخابرات2 را در دست راستم و DSP را در دست چپم قرار دهند دیگر هرگز تکلیف کامپیوتری ندهم" و این بدان هنگام گفته بود که شیخنا چهل بار بر تکلیف مخابرات1 ایراد گرفته بود. همچنین نقل است که چون در ترمی‌شیخ کبار محمدرضا حیدرپور _زیّد الله مُعدِّله_ معدّلش از شیخنا افزون گشت مریدان شیخنا نعره ها بزدند و جامه ها بر تن خود بدریدند که یا شیخ تو را چه اُفتاده است. شیخنا شوریدن آنان را بر نتافت و به ترم بعد چنان کرد که دیگر کسی را یارای مقابله با وی نبود.
شبی خداوندگار عالم شیخنا را در خواب آمد و فرمود یا شیخ چگونه باشد که هزاران سال است که ما را دست تنها گذارده و به کار گل گمارده‌ای، اكنون مرا نیز به درگاه خود بار ده تا چندی در خدمتت بکوشم و از ساغر نعمتت بنوشم. شیخنا چون این سخن بشنود حضرت حق را فرمود‌: دانی که OFDM چیست، پاسخ داد ندانم فرمود تکلیف کدینگ توانی نوشت، پاسخ داد نتوانم. شیخنا فرمود پس چگونه خواهی به حلقه‌ی مریدان پیوندی. به ناگاه خداوندگار فرمود یا شیخ اكنون موعد آن رسیده است که تو خود امور عالم به دست گیری تا من نیز چندی در آن طریقت که تو فرمودی مجاهدت کنم تا بلکه به همراه جبرائیل و عزرائیل مقاله‌ای برای جورنال آماده توانیم کرد. پس بار امانت به شیخنا بازگرداند و فرمود "این شاه کلیدِ دارِ فانی / خود صاف بکن چنان که دانی." پس شیخنا بر مسند رُبوبی بنشست _حَیٌ و لا یموت_ تا قیامت.


تمّة. بیست و نهم دیماه المبارک سنه هشتاد و چهار خورشیدی

Labels: