pelkamad
Tuesday, January 29, 2013
عکس پرسنلی


شاید بعد از ورق خوردن تقویم روی دیوار با وزش باد و عوض شدن پس‌زمینه‌ی پیدا از پشت پنجره، دم دستی‌ترین روش برای نشان دادن گذر زمان، نمایش مسلسل‌وار عکس‌های پرسنلی در سنین مختلف باشد. هر کدام از این عکس‌ها نماد یک‌ دوره‌ی خوب یا بد زندگی ماست. حتی شخصیت و حالات روحی آن زمان آدم هم بدون هیچ پشت‌نویسی در عکس فریاد می‌زنند.
اولین عکس سه در چهاری که گرفتم، دوم دبستان بود. دوربین لوبیترمان سال‌ها بود که خراب بود و عکسی از من به جز عکس‌هایی که تا یک سالگی گرفته بودند، وجود نداشت. انگار این چند سال را جهشی طی کرده باشم. عکس گرفتن برای مدرسه، مثل هر چیز دیگر مربوط به آن ترسناک بود. جمله‌ی «بریم واسه‌ی مدرسه یه عکس خوشگل بگیریم»، چیزی بود در حد «بریم یه آمپول بزنیم، زودتر خوب بشی». برای همین، اولین عکس پرسنلی‌ام، عکس بچه‌ی مظلوم کتک‌خورده‌ای است با موهای چتری که به حالت بق کرده‌ای به دوربین زل زده است. این عکس سالیان دراز، معرف هویت من در مجامع علمی بود. وقتی دبیر هنر سوم راهنمایی‌مان خواست عکس سه در چهاری را خانه‌بندی کنیم و در مقیاس ده برایر بزرگ‌تر روی مقوا بکشیم، کودک مظلوم عکس به لطف قلم پر توان من به گوریل گرفتار در قفسی شبیه شد.
عکس پرسنلی دوم را سال‌ها بعد برای عکس‌دار کردن شناسنامه گرفتم با سبیل نازک و کم‌پشت و موهایی که به زور تف برایش فرق باز کرده‌ام و به سرم چسبیده است. نماد داغون بودن همه‌ی بچه‌های دوره‌ی راهنمایی. هنوز که هنوز است، وقتی برای جایی فتوکپی شناسنامه می‌دهم، سعی می‌کنم کم‌رنگ‌ترین فتوکپی را انتخاب کنم که عکسم چندان معلوم نباشد. حتی به صرافت این افتادم که به بهانه‌ی گم‌شدن، شناسنامه‌ی‌ المثنی بگیرم، تا از شر عکس کذایی خلاص شوم. عکس سوم، اما عکسی فوری برای ثبت نام کنکور است با قیافه‌ا‌ی نگران و جوش‌هایی که یکی با لبخندی کج و ضایع و دیگری با سفید کردن ناشیانه‌ای رتوش شده‌اند. موقع عکس گرفتن، آقای عکاس گفت: «قبول شدی، شیرینی ما یادت نره»، ولی یادم رفت. از آنجا به بعد بود که عکس‌گرفتن‌ها مثل زندگی سرعت گرفت. شاید یکی از دلایلی که الان فکر می‌کنم که چه زود ده سال گذشت، همین عکس‌های تیر و پی‌ تیر باشد. عکس با عینک بدون شیشه برای گواهینامه، عکس بچه مثبت برای کارت دانشجویی، عکس با سر ماشین‌شده برای سربازی که به گمانم این آخری حتی از عکسی که قرار است روی اعلامیه‌ی آدم هم چاپ ‌شود غم‌انگیزتر است. عکس با ته‌ریش برای کارت پایان خدمت، عکس اطو کشیده‌ی تر و تمیز برای پاسپورت، عکس سیاه سفید آقاوار برای استخدام و ...
نمی‌دانم کی از دست «سه قطعه عکس جدید که در سال جاری گرفته‌شده باشند» راحت می‌شویم ولی شاید آخر همه‌ی این‌ها، عکسی باشد با کروات و موهای رنگ‌کرده برای پدری دلسوز و همسری فداکار (یا برعکس) که با لبخند رنگ‌باخته‌اش ترحم فاتحه‌خوانان را برانگیزد.

پی‌نوشت: مطلب بالا را برای یک تجربه‌‌ی همشهری داستان با موضوع عکس پرسنلی نوشته بودم که چاپ نشد البته. لحنش هم به همین خاطر نوشتاری است.
توضیح: وقتی معلم نامردمون نقاشی بالایی رو سر کلاس نشون داد، کلاس از خنده منفجر شد و بنده از خجالت.
Friday, January 11, 2013
زمستان
روزی ز سر سنگ،
چون عقابی به پا خاستم
ماتحتم یخ زده بود.

سال‌هاست که اینجا برف درست‌حسابی نباریده، حتی برف غیرحسابی بی‌شرف پدرسوخته هم. حالا نه اینکه خیال کنید من کشته‌ مرده‌ی برفم. گور پدر برف و سرما هم کرده. از ما گذشته که منتظر باریدن برف باشیم برای تعطیل شدن مدرسه. ذوق آدم برفی هم ندارم. آدم غیر برفی‌اش را هم آدم حساب نمی‌کنم، چه برسد به آن مرتیکه‌های شال به گردن بدقواره را. «خدا کنه برف بیاد یه پیست بریم امسال» را زیاد می‌شنوم. انگار هرمان مایر اَند یا هر سال برایشان در پیست گلکاری می‌کرده‌اند. برای ورزش‌اش البته نمی‌گویند، برای «آن کار دیگر»ش است لابد. از برف و سرما، سگ‌لرزش فقط برای ماست. باید کلاه کاپشن را بکشم روی سرم و قندیل‌بندان خیابان‌ها را گز کنم و اگر پا بدهد، زمینی بخورم، یا اشتباهی پایم را فرو کنم در چاله‌ی آبی. موهایم از این‌ها نیست که کلاه سرشان باشد یا نباشد فرقی نکند. کلاه را که برداری، همه چیز نابود شده. که به روی تو که آشفته‌تر از موی خودم نیست بعد از برداشتن کلاه. شاید اگر برف می‌بارید برای مسخره‌بازی می‌نوشتم: «برف نو، برف نو، خداحافظ» یا «برف نو، برف نو، دهانت را».

جوابم در مقابل «عزیزم، یه دی‌ماهی که نباید از برف و سرما بدش بیاد» این است که «یه سگ‌ماهی چه‌طور؟». تا به حال شال و دستکش نداشته‌ام، ولی امسال از این گرم‌کن‌های ضایع می‌پوشم زیر شلوارم که یخ نزنم روی صندلی. زمستان فقط شعر اخوانش خوب است. بقیه‌اش به درد عمه‌اش می‌خورد یا لای جرز. سردم که باشد، اوقاتم تلخ می‌شود. البته یک خوبی دیگر هم دارد، شب از سرما لحاف را روی سرت بکشی و خیال‌بافی کنی، به شرطی که فردایش نخواهی مدرسه و دانشگاه و سر کار و قبرستان بروی. بخوابی تا خود صبح با خیال راحت، بخوابی تا خود قیامت.