11 اردیبهشت 83 یاد آور یکی از تلخترین خاطرات زندگیمه. گویندهی اخبار ساعت دو داره خبر میخونه، یهو اسم کیومرث صابری فومنی به گوشم میخوره.خیلی عجیبه، صدا سیما که سایه گلآقا رو هم با تیر میزد. حتماً اشتباه شنیدم. سریع از اتاق میزنم بیرون. گلآقای ملت ایران در گذشت...
باورم نمیشه، یعنی گل آقا هم رفته. حسابی شوکه شدم، هضمش خیلی سخته. چند نفری از بچههای قدیم زنگ میزنن که هم خبر رو بدن هم تسلیتی بگن... اما هنوز هم باورم نمیشه.
نمیدونم چهقدر به گل آقا علاقه مند بودم. فقط اینقدر میدونم که از وقتی خوندن نوشتن یاد گرفتم یعنی از همون سال 69 هر هفته پنج شنبهها منتظر گل آقا بودم. یادش به خیر! چه قدر کلمه سیاسی قلمبه سلمبه یاد گرفته بودم. بدجوری بهش عادت کرده بودیم (همهی اعضای خونوادهمون).
دوازده سال گذشت. یهو سال 81 و در سالگرد انتشارش یه ویژهنامه بیرون اومد که هفتهنامه تعطیل شده. خدا بیامرز هیچ وقت نگفت که واسه چی. بعدش هم گمانهزنیها شروع شده بود ولی هیچ کس نفهمید که آخه چرا؟
تو این یکی دو سال بعد خیلی دلم واسهاش تنگ شده بود. واسه حرف حسابهای خودش، واسه کاریکاتورهای علی رادمند و ناصر و پیمان پاکشیر، واسه شعرنوهای بچه نایین، واسه افاضات فدوی، واسه نوشتههای دکتر بعد از این سابق، واسه نطقهای پیش از دستور و در یک کلام واسه گلآقا. امیدوار بودم برگرده ولی نمیدونستم که خودش هم تاب دوری از اذناب رو نداره. وقتی دید نمیتونه برگرده واسه همیشه از پیشمون رفت. همه در گذشتش رو تسلیت گفتند و براش مطلب نوشتند. از ابراهیم نبوی که مدتها باهاش همکار بود و بهنود و محمد قوچانی گرفته تا آقای خاتمی و بقیه صاحب منصبها. همه دوستش داشتند، شایدم همه یه جورایی بهش مدیون بودند.
گل آقا رفت و شاغلام عوام و غضنفر بیسواد و ممصادق زن ذلیل رو هم با خودش برد... كاش قبل از رفتنش بیشتر قدرشو میدونستیم ولی حیف...
دوست داشتم یه مطلب گلآقایی بنویسم ولی نتونستم یعنی هیچکس نمیتونه. فقط دوست داشتم از کسی یاد کنم که دوستش داشتم و همیشه ازش تاثیر میگرفتم. به قول خودش زیاده جسارت است. روحش شاد و یادش پایدار.