pelkamad
Wednesday, May 24, 2006
سارا و سهیل
سارا و سهیل اسم دو تا شخصیت اصلی بخش کودک روزنامه (یا هفته نامه) ایران جمعه است. فکر می‌کنم حدود یک سال و نیم پیش بود که به لطف فرشاد باهاشون آشنا شدم. به جرات می‌تونم بگم کمدی‌ترین و باحال‌ترین نوشته‌هایی که توی این چند ساله خوندم همین نوشته‌هایی بود که از زبان سهیل توی صفحه اول نوشته می‌شد. هر بار یه موضوع جدید بامزه و به یه زبونی که همیشه به خودم می‌گفتم که کاش اینها نوشته‌های من بود. راستش رو بخواهید توی این چند وقت به فکر افتاده بودم که یه نوشته‌ای واسشون بفرستم ببینم چاپ می‌کنند یا نه. علاوه بر فوق‌العاده بودن نوشته‌ها، کاریکاتورهایی هم که مرتبط با موضوع و در گوشه کنار صفحه کشیده می‌شد خیلی باحال و توپ بود و من قبل از این نمی‌دونستم که همه اش کار مانا نیستانی بوده. افراد کمی‌توی مملکتمون داریم که اینقدر خوب به زبان تصویر حرف می‌زنند. فکر نمی‌کنم غیر از علی رادمند (که مدت‌های زیادی هر هفته پنج شنبه‌ها منتظر طرح روی جلدش واسه گل آقا بودم)، بزرگمهر حسین پور و تا یه حدی هم نیک آهنگ کوثر کسی توی این کاریکاتوریست‌های جوون به این خوبی کار کرده باشه.
داشتم می‌گفتم که چقدر با این سارا و سهیل حال می‌کردم. فکر نمی‌کردم بعد از تشکیل دولت جدید و عوض شدن مسئولان روزنامه ایران (که الحق هم روزنامه به درد نخور و بی بو و خاصیتیه)، ویژه‌نامه کودک به کارش ادامه بده. من اصلا موندم چرا یه همچین چیز باحالی توی روزنامه ایران چاپ می‌شد. ولی خب به کارشون ادامه دادند و من البته هنوز منتظرم که فرشاد شماره‌های بعد از زمستون رو برای من بیاره بخونم. توضیح اینکه من تا حالا خودم موفق نشدم تو روزنامه فروشی‌ها، ایران جمعه رو پیدا کنم. توی شماره آخر مطلبی نوشته شده تحت عنوان "چه کنیم که سوسک‌ها سوسکمون نکنند". که آخر همین نوشته می‌آرم تا بخونید و لذت ببرید. حالا به خاطر یه کاریکاتور کوچولو کنار صفحه به ترک‌ها برخورده که چرا بهشون توهین شده. (حالا اگه سوسک‌ها اعتراض کرده بودند یه چیزی!) و هی دارند شلوغ می‌کنند. قول می‌دم نصف کسانی که دارند اعتراض می‌کنند اصلا تو عمرشون روزنامه نخوندند. ما ایرانی‌ها متخصص ساختن کوه از کاه هستیم یا برعکس. پریروز شنیدم که کاریکاتوریست از روزنامه اخراج شده. داشتم دیوونه می‌شدم ولی امروز خوندم که مانا نیستانی و سردبیر ایران جمعه بازداشت شدند و روز نامه هم توقیف شده. من فکر نمی‌کنم هیچ جای دنیا همچین اتفاقات احمقانه‌ای بیفته. من موندم که این طنز نویس‌های بدبخت چه گناهی کردند. یه جمله معروف هست که می‌گه: "حماقت تنها چیزیه که نهایت نداره" و حالا فکر می‌کنم باید برای همیشه از سارا و سهیل و گروه چ.س.م.خ (چنگیز، سهیل، منصور و خسرو ) خداحافظی کنیم. نمی‌دونم چرا ما به هر چیزی علاقه مند می‌شیم بعد از یه مدت کوتاه واسه همیشه از دستش می‌دیم. در هر صورت نوشته آخرین شماره رو بخونید و لذت ببرید.

سهيل تقديم مى كند
چه كنيم كه سوسك‌هاسوسكمان نكنند؟


ماه خرداد كم كم نزديك مى شه و فصل امتحانات داره از راه مى رسه. اين هيچ ربطى به مطلب امروزمون نداشت و فقط گفتم تا يه كم حالتون گرفته شه. يكى از چيزهايى كه با خرداد مى آد، گرماى هواست و يكى از چيزهايى هم كه با گرما مى آد، سوسكه. چند سالى مى شه كه ورژن‌هاى جديد سوسك و پشه به بازار اومدن كه چهار فصل هستن و سرما و گرما حاليشون نيست. اما به هر حال گرماى هوا باعث مى شه ورژن‌هاى قديمى هم بيان به ميدون و اون وقته كه سارا از توالت بپره بيرون و جيغ بزنه: «ماماااان... سوكس! سوكس!» سارا به سوسك مى گه سوكس! خدايى مخ اين بچه ُقلفه، حرف زدن هم بَلَت نيست!البته سوسك ترسيدن نداره، اما مشكل اينه كه خيلى پرروئه و آدم نمى دونه چى كارش كنه. هر كس ديگه اى روشو واسه ما زياد كنه سه سوته سوسكش مى كنيم، اما سوسك رو كه نمى شه سوسكيد. چون خودش سوسك هست. اينجاست كه لازم مى شه چند تا فن يادتون بدم تا جلوى سوسك‌ها سوسك نشيد!
روش اول: گفتمان>بعضى‌ها معتقدن كه آدم نبايد از همون اول بره سراغ خشونت ورزى، چون كه حيفه، مزه اش مى ره. پس اول بايد سعى كنيم خيلى متمدنانه بشينيم سر يه ميز و با سوسك‌ها گفت وگو كنيم. اما مشكل اينجاست كه سوسك، زبون آدم حاليش نمى شه. دستور زبان سوسكى هم آنقدر سخته (هنوز هيچ كى درست نفهميده كدوم فعل‌هاشون ing مى گيره) كه هشتاد درصد خود سوسك‌هام بلد نيستن و ترجيح مى دن به زبون‌هاى ديگه حرف بزنن. وقتى سوسكا زبون خودشونو نمى فهمن، شما چه جورى مى خواين بفهمين؟! واسه همين مذاكره به بن بست مى رسه و روش‌هاى شيرين خشونت آميز لازم مى شه!>
روش دوم: قطع منابع غذايى>قبل از اينكه دست به دمپايى شين و خين و خين ريزى راه بندازين بد نيست از روش‌هاى اساسى ترى مثل قطع منابع غذايى استفاده كنين. مى دونين كه سوسك‌ها بيشتر توى چاهك توالت زندگى مى كنن و غذاى اصلى شون... آره ديگه، همونه! پس براى اينكه دستشون به غذا نرسه بايد يه مدت، توليدات خوراكى اونا رو تعطيل كنين. يعنى طرف توالت نرين. دو ماه كه به جاش توى باغچه و پاى درخت‌ها كارتونو كردين، هم غذاى سوسكا ته مى كشه و از گشنگى منقرض مى شن، هم گل‌ها بهتر رشد مى كنند و باغچه تون سرسبز مى شه!>
روش سوم: حيوانات شكارچى>همون جور كه گفتم، سوسك توليدات ما رو مى خوره، خيلى از موجودات _ مثل مرغ _ سوسك رو مى خورن بعد ما هم اون موجودات رو مى خوريم و از اين طريق توليداتمون رو دوباره به مصرف مى رسونيم. به اين قضيه مى گن: چرخه غذايى. يكى از راه‌هاى مبارزه با سوسك، استفاده از موجوداتيه كه توى اين چرخه از سوسك تغذيه مى كنن؛ كلاغ، مارمولك، قورباغه و منصور از سوسك خورهاى معروف هستن (آخه يه بار يواشكى لاى ساندويچ منصور سوسك گذاشتيم، اونم نفهميد و تا تهش خورد!)مى تونين يكى از اين حيوانات شكارچى رو نزديك محل زندگى سوسك‌ها نگه دارين تا نسلشون رو منقرض كنه، مثلاً قورباغه ول كنين توى توالت. البته بايد شرايطى فراهم كنين كه قورباغه احساس آسايش و رفاه كنه و همون جا بمونه: حمام، جكوزى، مبل‌هاى راحتى، تلويزيون و دى.وى.دى پلير، يخچال و فريزر، خلاصه همه چى. اما يادتون باشه توى يخچالش فقط آبليمو و سس و خردل بذارين، چون اگر قورباغه يه يخچال پر از مرغ و ماهى داشته باشه، ديوونه است بره سوسك شكار كنه؟!بعد از دو ماه، نسل سوسك‌هاتون منقرض مى شه، فقط مسأله اينه كه به جاش يه اتاق پر از بچه قورباغه دارين (توالت خونه رو كه نمى شه دست قورباغه مجرد سپرد، خوبيت نداره!) نظر منو بخواين مى گم منصور رو بذارين توى توالت، خرجش هم كمتره!>
روش چهارم: دمپايى>مى گن يه روز سوسكه مى ره پيش روانشناس و مى گه: «دكتر، من شب‌ها خواب بد مى بينم.» دكتر مى گه: «چه خوابى؟» سوسكه جواب مى ده: «يه كمد پر از دمپايى!»دمپايى قديمى ترين سلاح بشر مقابل سوسك‌هاست. اينطور كه تحقيقات باستان شناس‌ها نشون مى ده، انسان‌هاى اوليه يك ميليون سال قبل، دمپايى رو براى كشتن سوسك اختراع كرده بودن و چند قرن بعد تازه فهميدن كه مى شه پوشيدش.وقتى سوسكى دمپايى مى خوره تو سرش، چپه مى شه و لنگ‌هاش مى ره هوا و بى حركت مى مونه. اما گول نخورين، نود درصد مواقع، خالى بنديه و طرف داره فيلم مى آد. فهميدن اين قضيه آسونه: يه پر مرغ بردارين و شكم سوسكه رو قلقلك بدين. سوسك‌ها خيلى قلقلكى ان، طاقت ندارن و غش غش مى خندن. اون وقت محكم بزنين تو سرش تا ريقش دربياد.>
روش پنجم: حشره كش >
دو جور حشره كش داريم: خوراكى و غيرخوراكى. سوسك كش‌هاى غيرخوراكى يا اسپرى هستن كه خيلى سريع عمل مى كنن و آدم درجا خفه مى شه يا محلول كه بايد ريخت توى راه فاضلاب. به نظر من بايد توى مدارس به بچه‌ها آموزش بدن كه عوض چيپس و پفك و خوراكى‌هاى غيرمفيد، محلول سوسك كش بخورن تا قوى و بزرگ بشن. آخه از وقتى ما توى دستشويى محلول ريختيم، سوسكامون اين هوا قد كشيدن و حسابى _ دستم به چوب _ رو اومدن!سوسك كش خوراكى يه جور خميره كه بوى كف پاى خسرو رو مى ده و بايد با دست به صورت قنبولى‌هاى ريز ريز گيگيلى اش كنى تا اندازه دهن سوسك‌ها بشه، وگرنه ممكنه خداى نكرده يه وقت لقمه تو گلوشون گير كنه و خفه شن.وقتى لقمه‌ها حاضر شد، يه چيز كوچيك باقى مى مونه، اون هم اينكه سوسك‌ها رو راضى كنين قنبولى‌ها رو بخورن. دانشمندان علوم تربيت سوسكى معتقدن كه براى غذا دادن به سوسك نبايد از خشونت استفاده كرد و تشويق بهترين راهه. يعنى خودتون دو سه تا لقمه اش رو بخورين تا سوسكه تشويق شه،اما اگه با مزه كف پاى خسرو خيلى حال نمى كنين، بى خيال دانشمندان شين، با دو تا انگشت، دماغ سوسكه رو محكم بگيرين، همين كه دهنشو باز كرد كه نفس بكشه، لقمه رو بچپونين تو حلقش!>
روش ششم: فنون كشتى > اگه دمپايى و پيف پاف دم دستتون نبود چاره اى نيست، بايد دست خالى با سوسكه طرف شين. اينجور مواقع، فنون كشتى مى تونه كمكتون كنه. روبروى سوسكه وايسين و دست راستو بندازين دور گردنش و شاخ به شاخ، يعنى شاخ به شاخك شين. بعد در يك فرصت مناسب دست چپ رو قلاب كنين دور پاى عقبش و سگكشو بكشين و وقتى خاك شد، مايه فتيله پيچ رو جمع و جور كنين و بتابونيدش. البته اگه اين روش جواب نداد، خيلى تعجب نداره چون چند سالى هست كه ورزش كشتى ما افت كرده، تازه سوسك‌هام استاد بدل كردن فن هستن!>
روش هفتم: تنبيه يكى، عبرت همه> گنده لات سوسك‌ها رو كه همه ازش حساب مى برن پيدا كنين و حالشو بگيرين تا عبرت سايرين بشه. سيستمش اينه كه سوسكه رو مى گيرين و مجبورش مى كنين گوشه توالت رو به ديوار وايسه، سه تا پاشم بالا ببره (آخه چهار تا پا داره) آفتابه پر از آبو هم دو دستى بالاى سرش بگيره، يه كلاه بوقى هم بذارين رو كله اش بعد همه سوسك‌هاى مقيم توالت رو جمع كنين تا ببينن.بعضى‌ها معتقدند اين كار، نتيجه معكوس مى ده و سوسك عقده اى مى شه و رو به خلاف‌هاى سنگين تر مى آره، پس بهتره همون با دمپايى بكوبين تو سرش تا خيال همه راحت شه!
>روش هشتم: جلوگيرى از توليد مثل>سوسك‌ها تا پشت لبشون سبز مى شه، فرتى زن مى گيرن و بچه دار مى شن. اونم هر دفعه پنجاه، شصت تا. اينجوريه كه بعد از يكى دو ماه، دو تا سوسك مى شن هزار تا. يكى از راه‌هاى مبارزه با سوسك‌ها سخت كردن شرايط ازدواج اونهاست. مثلاً براى اقامت هر سوسك توى چاهك توالت، ده ميليون پول پيش و ماهى چهارصد هزار تومن كرايه بخواين، اينجورى عمراً كسى دخترش رو به يه سوسك تازه بالغ آس و پاس بده. اگه اداره نظام وظيفه هم همكارى كنه و سوسكا رو ببره سربازى كه ديگه عالى مى شه، چون تا سوسكه بخواد كارت پايان خدمت بگيره، مرده!>

روش نهم>اگه تمام اين روش‌ها رو به كار بستين و جواب نداد، چاره اى نيست. بايد همون كارى رو كنين كه چند ميليون ساله سوسك‌ها و آدم‌ها دارن انجام مى دن: همزيستى مسالمت آميز!اگه تحمل ريخت سوسك براتون خيلى سخته، مى تونين يه كار ديگه هم بكنين: سوسكتون رو بفرستين جراحى پلاستيك كنه و شبيه بلبل و قنارى شه _ كار آقاى رمضانى رو هم توى صفحه ۴ببينين _ بعد يه عمر به خوبى و خوشى كنار هم زندگى كنين!ماه خرداد داره مى رسه و به هر حال گرفتارى‌هاى خودشو داره كه بايد باهاشون ساخت. مثل همين امتحانات كه هيچ ربطى به مطلبمون نداشت و باز گفتم تا يه بار ديگه حالتون گرفته شه!

پی‌نوشت: لینک مطلب بالا از آرشیو ایران برداشته شده بود و گرنه من خیلی اهل کپی-پیست نیستم. درضمن حیفم اومد نخونینش.
Wednesday, May 10, 2006
متن کامل نامه‌ی مهم مهدی به ایرج
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. انّه خیر ناصر و [...]!

جناب آقای حسینی، شاگرد اول دانشکده

مدتی است که من کار و زندگی ندارم و زبانم لال گاهی اوقات فکر می‌کنم که دلیل این همه تناقض در کامنت‌های شما چیست؟ مطمئنا این سوالِ بسیاری دیگر از خوانندگان علاف این وبلاگ نیز هست.
چگونه است کسی که این همه ادعای نمونه بودن و احترام گذاشتن به حقوق دیگران می‌کند، کسی که خود را مدعی دروغین آزادی بیان می‌داند، این گونه در کامنت‌های خود حق مسلم ما را که همانا admin بودن در این وبلاگ است نادیده می‌گیرد.

آقای حسینی، هنوز خاطره چنبره زدن شما بر تکلیف‌های مدار مخابراتی و سلب نمودن حق نوشتن حتی یک تکلیف از اذهان من و برادر مظلوم کیوان پاک نشده است. هر چند ما به ظاهر از این حرکت غاصبانه‌ی شما به دلیل وسعت برخی جوارح خوشنود بودیم ولی هیچ نمی‌دانستیم که در پشت این حرکت، امکان به خاک و خون کشیده شدن ما در امتحان وجود دارد. در آن هنگام که ما همچون حیوان نجیبی تا زانو به گل نشسته بودیم شما به سرعت مشغول پاسخگویی بیشرمانه به سوالات بودید دریغ از نیم نمره تقلب!

آقای حسینی، حتما می‌دانید که من برادرزاده‌ای دارم که مدام از من می‌پرسد چطور تا چهار سال پیش هیچ اسمی‌از ایرج در friend list شما وجود نداشت. من می‌خواهم به او بگویم فضول را بردند جهنم ولی ناگهان به این فکر می‌کنم که چگونه بچه سه ساله تمام address book ما را زیر و رو فرموده است. آیا به نظر شما این نشانه ای از امداد‌های غیبی خداوند نیست؟ آقای حسینی، من در مصاحبه ای از شما خواندم که گفته بودید گاهی دچار احساسات عمیق معنوی می‌شوید (هر چند مکان آن را مشخص نکرده بودید)، پس چگونه است که حتی یک کلمه از سخنان ما را باور نمی‌کنید؟ مگر نشنیده اید که می‌گویند دروغگو دشمن خداست؟!

آقای حسینی، چرا موقع نمره دادن که می‌شود دکتر صدری به من 0.6 اضافه می‌کند وبه کیوان 0.9 . که قطعا این نمره‌ها به اون نمره‌ها ارتباط دارد. حالا فرض کنیم که دکتر دلش خواسته، آیا این دلیل می‌شود؟ آیا این منطقی است ؟ آیا این دلیل می‌شود که من admin این وبلاگ نباشم.(جون من استدلال رو حال کردی؟)

آقای حسینی، همان طور که می‌دانید من صبح‌ها با سرویس به دانشگاه می‌آیم. بسیاری از بچه‌های سرویس ما حتی اسمی‌ هم از شما نشنیده‌اند. پس شما چگونه ادعای دانشجوی نمونه بودن می‌کنید؟ البته پر واضح است که بچه‌های سرویس ما بسیار آگاه و گل سرسبد دانشگاه هستند و اگر شما واقعا آدم حسابی بودید آنها هم می‌دانستند.

آقای حسینی، هدف شما از دادن اطلاعات غلط و نشر اکاذیب در مورد نحوه دعوت شدن به این وبلاگ چه بود؟ آیا دلیلی غیر از مخدوش نمودن چهره نورانی اینجانب نزد سایرین داشتید. بترسید از روزی که شما نیز remove شوید. مجددا از شما می‌پرسم که آیا چی طوریِس آیا؟

آقای حسینی، مگر دانشجوهای علی آباد کتول و دارقوزآباد سفلی چه چیزی از شما کمتر دارند که به خارج از کشور نمی‌روند ولی شما مدام در بلاد کفر مشغول گشت و گذار و عیش و نوش هستید؟ چرا بعضی‌ها باید شونصد ترم مشروط شوند ولی شما معدلتان بالای 18 باشد. آیا این معنای عدالت است؟

خوانندگان این وبلاگ سوالات زیادی در مورد نوشته‌های مغرضانه و تحریک برانگیز شما دارند. آنها می‌خواهند بدانند که مگر خودشان زبان ندارند یا یه وری هستند که شما می‌آیید حرف دلشان را می‌زنید؟ آن هم در این برهه‌ی حساس که همه مشغول حال کردن با نوشته‌های ما هستند. و البته مسایل دیگری هم هست که جهت حفظ شئونات اسلامی ‌بیخیال آنها می‌شویم.
آیا گمان می‌کنید که تمام اینها تصادفی بوده یا کاسه‌ای زیر نیم کاسه است. من که می‌دونم قضیه چیه، خودتو به اون راه نزن. بعضی‌ها گمان می‌کنند هدف شما بازکردن پای عناصر معلوم‌الحال و عظیم‌الجثه نظیر فرشاد به این وبلاگ بوده است. آیا فکر می‌کنید پنهان کردن حقیقت از ما امکان دارد. داداش ما خودمون یه مدت تو کار قاچاق ریسیور بودیم هیچ کی هیچی نفهمید. در ادامه شما را به تماشای سریال مظنونین3 که جمعه‌ها از شبکه پنج پخش می‌شود دعوت می‌کنم.

آقای حسینی، اکنون پاسی از شب گذشته است و من گاهی هنگام نوشتن خوابم می‌برد و پس از بیداری یادم نمی‌آید در مورد چه مشغول دُرفشانی بودم. پس لطفا خودتان در موعد مقرر ارتباط لازم بین گودرز وشقایق را به طور مقتضی برقرار نمایید!

آقای حسینی، چگونه است که شما می‌توانید صدها هزار تومان خرج رجیستر کردن در کنفرانس‌های منحط غربی بکنید ولی از دادن یک سور ناقابل به ما معذورید.حالا هتل آسمان پیشکِشِت، حداقل یه ساندویچ از همین تریای دانشکده برامون می‌خریدی.
آیا می‌دانید چند نفر منتظرند که شما سور بدهید. آیا نتیجه استعمار و بهره‌کشی از مظلومانی نظیر کیوان که هنگامی‌که شما مشغول یادگیری زبان بیگانگان بودید کلیه تکالیف را ساپورت می‌کردند- آن هم سه سری- همین بود؟ مرد مومن، حداقل پول پرینت‌ها رو بهش می‌دادی! لازم به ذکر است که کیوان برادر دینی من بوده و من به عنوان معاون کلانتر وظیفه خود می‌دانم که تا آخرین قطره‌ی خون از حقوق وی در مقابل مستکبرین دفاع کنم.

آقای حسینی، یک سوالی که برای همه پیش آمده این است که این همه پولی را که از شرکت می‌گیرید چه کار می‌کنید؟ چرا نیامده و آنها را دودستی تقدیم ما نمی‌کنید؟ آخر چقدر شما پررو و ما مظلوم تشریف داریم.
مگر نمی‌دانید که چندین نفراز بچه‌ها به جای ناهار، چای و بیسکویت می‌خورند، پس چرا پول‌های بادآورده تان را خرجشان نمی‌کنید؟ چرا روز به روز بر علم و تقوای شما افزوده می‌شود ولی ما همچنان همان گلی هستیم که بودیم؟!

جناب آقای حسینی، آیا تا کنون توانسته ای یک نمره توپ برای ما به ارمغان بیاوری؟ آز مدار مخابراتی هم که به فنامون دادی. تا کی باید هزینه لحیم‌کاری‌های اشتباه تو را بدهیم؟ من اکنون به جای تسلیم در برابر شما و خواندن آز مشغول نوشتن این نامه‌ام. اگر خدای نکرده من بیفتم حق مسلم خود را از حلقومت بیرون می‌کشم.

همان گونه که ماه -که من باشم- پشت ابر نمی‌ماند، جنایات شما در آزمایشگاه FPGA نیز سرانجام روزی بر همگان آشکار خواهد شد. سرانجام روزی خواهی فهمید که این همه آب به آسیاب دانشگاه‌های خارجی ریختن سودی ندارد. خداوند همراه کسانی است که امتحان فیلترشون را خراب کردند. خدا با ما کار درست‌های بچه خفن است. برو کنار بذار باد بیاد.

آقای حسینی همان گونه که می‌دانید : "النظافـة من الایمان" -بحار الانوار، جلد 38 ، ص231 - پس بروید دست‌های خود را از خون بیگناهان شسته و با دامنی پاک و سعه صدر اعتراف کنید که مدیریت این وبلاگ حق مسلم ماست و تا آخرین قطره ی جون -یا یه چیزی تو همین مایه‌ها- از آن دفاع می‌کنیم. پس بیایید دست از این تلاش‌های مذبوحانه خود برداشته و مثل بچه آدم مطالب خود را بنویسید. لازم به ذکر است چون ما خیلی معتقد به آزادی بیان هستیم ، کسی دست از پا خطا کنه، یا علیه ما مطلب بنویسه، پوست از کله‌اش می‌کنیم اون هم غلفتی. به امید خداوند سرانجام روزی تمام دانشکده این وبلاگ را خواهند خواند و به شجاعت و کار درستی ما درود خواهند فرستاد.



زیاده جسارت است. نوکر بی‌مدعای این وبلاگ: مهدی


--------------------------------------------------


نتیجه گیری فلسفی:
من نامه می‌نویسم، پس هستم.

Labels: