pelkamad
Saturday, July 24, 2010
Catch me if you can
دبستانمون تو محله‌ی خودمون بود، پیاده بیست دقیقه راه بود. یه همکلاسی داشتم که خونه‌شون سه تا کوچه بالاتر ما بود. همیشه با هم می‌رفتیم می‌اومدیم. بعضی از ظهرهایی که برمی‌گشتیم، گشنه‌مون بود می‌خواستیم زودتر برسیم خونه. واسه این کار یه روش احمقانه‌ای داشتیم. دوستم اولِ خیابونْ زنگ یه خونه رو می‌زد شروع می‌کردیم دویدن تا برسیم سر فرعیِ بعدی. اگه هم خسته می‌شدیم وسط راه، بلافاصله یه زنگ دیگه می‌زد که مجبور نشیم وایسیم. یه بار هم داشتیم پشت یه بنده‌خدایی که خیلی چاق بود راه می‌رفتیم، تحت‌تاثیر کاریکاتورهای روی جلد گل‌آقا گفتم نگاه کن طرف شبیه «غولِ گرانی»ـه. یارو فهمید، ما هم فرار کردیم. بیچاره می‌خواست بذاره دنبالمون ولی نمی‌تونست. وسط دویدن برگشتم طرف یارو داد زدم «تورّم». بعدش عذاب‌وجدان گرفتم.

اینا رو گفتم که بگم من الان بدجوری به یه زنگ چندطبقه و یه غول گرانی احتیاج دارم برای دویدن، برای رسیدن به چیزایی که نمی‌شه آهسته و پیوسته بهش رسید. باید از ترس هم شده بدوم.
Wednesday, July 14, 2010
نصیحت
دبیرستان که بودیم، دیوارهای مدرسه رو رنگ زده‌بودن، بعد واسه اینکه دانش‌آموزانِ وحشیِ عزیز دیوارها رو گاز نگیرن و کنده‌کاری نکنن و یادگاری و فحش و فضیحت ننویسن، روش یه چیزهایی مثل سیمان [یا شایدم خود سیمان] پاشیده بودن که دون‌دون بود و دیوارها رو ناهموار و زبر می‌کرد. یعنی جوری که اگه بی‌‌هوا آرنجت می‌گرفت به دیوار جر خورده‌بودی.
یه دفعه معلم حسابانمون سر یه قضیه‌ای که یه پسره یه کار اشتباهی کرده‌بود و بعد گفته‌بود فلانی گفت این کار رو بکن به طرف گفت پاشو آقا، یارو پا شد. گفت با مشت محکم بکوب به دیوار، یارو هم نامردی نکرد و مشتشو با آخرین قدرت کوبید تو دیوار. معلمِ بنده‌‌‌خدا هم که خودشو آماده کرده‌بود یارو بگه واسه چی آخه و نمی‌زنم و این حرفا و اونم در جواب نطق غرّایی در مورد این‌‌که -دیدی اگه یکی بگه خودتو بنداز تو چاه شما این کار رو نمی‌کنی- سر بده به شکل مفتضحانه‌ای ضایع شد و با خنده و تاسف گفت شما رو نصیحت هم نمی‌شه کرد. من از پسره خیلی بدم میومد ولی اون روز بدجوری با این کارش حال کردم، کاری که من هیچ‌وقت نمی‌تونستم انجام بدم.

پ.ن: البته باید اعتراف کنم که با یه چیز دیگه هم حال کردم، یارو دستش داغون شد، فرداش بانداژ کرده‌بود اومد مدرسه.

Labels:

Thursday, July 01, 2010
گاودانی
جاودانی، شب‌های اول: از این‌که در مسابقه‌ی اس‌ام‌اسی پیش‌بینی نتایج شرکت می‌کنید ازتون واقعا متشکریم. خیلی به ما لطف دارین واقعا.
جاودانی، دو شب بعد: بله یه رکورد خارق‌العاده توسط طرفدارهای تیم آلمان، دو میلیون و پونصد هزار اس‌ام‌اس.
جاودانی، شب‌های بعد:
* تعداد اس‌ام‌اس‌ها خوب بود ولی هنوز نتونستین رکورد بازی آلمان رو بزنین. این نشون می‌ده که طرفدارای آلمان چه‌قدر زیادن [نهادن شاخ در جیب بقیه جهت تحریک].
* یک و نیم میلیون هم آمار خوبیه، امیدوارم لطفتون به برنامه‌ی خودتون ادامه داشته‌باشه. از امشب تا یه ساعت بعد از بازی هم می‌تونین تو مسابقه‌ی پیش‌بینی شرکت کنید.
* متاسفانه تعداد اس‌ام‌اس‌ها به دو میلیون هم نرسیده؛ من نمی‌دونم این طرفداران برزیل و آرژانتین چه غلطی می‌کنند. آلمانی‌ها کدوم گوری رفتند.
جاودانی، شب‌های آخر: یالله سیاپوستای کثیف اس‌ام‌اس بزنید. احمقا خیال کردین ما اینجا علافیم داریم واسه‌تون فوتبال پخش می‌کنیم. زود باشین حمّالا.

اما بعد، یارو یه جوری حرف می‌زنه انگار پول از جیب باباش داده، داره بازی‌ها رو پخش می‌کنه. یه شب ده بار به جای توهمِ توطئه گفت: توطئه‌ی توهم. حال هم کرده‌بود با این اصطلاح و هی تکرارش می‌کرد. فردا هم فرامرز خودنگاه رو می‌آره به عنوان داور بین‌المللی در مورد صحنه‌های مشکوک نظر بده. آقا این‌قدر بامزه‌بازی درنیارین. میرزایی الاغ با تواَم هستما. یوسفی ابله هم بازی آرژانتین-یونان از دقیقه‌ی سی به بعد تا آخر بازی به بولاتی-هافبک آرژانتین-می‌گه بالوتی. اول درست می‌گفت، فکر کنم وسط بازی باطری مادربوردش رو درآورده بودن. یارو کارت هم می‌گیره و اسمش رو می‌نویسه، یه کم فکر می‌کنه ولی باز به مغز پوکش بیشتر از چشماش اعتماد داره، دوباره می‌گه بالوتی. بعدش هم گفتن مصدوم شده دیگه نیومد. خیابونی رو هم به خدا واگذار می‌کنم. قبلا سوتی‌هاشو تعریف می‌کردیم، حالا باید بگیم کجا سوتی نداده مرتیکه.