pelkamad
Thursday, August 31, 2006
من وبلاگ می نویسم، پس هستم
بسم الله و بالله

یا من اسمُه دواء و ذکرُهُ شفاء، امّن یُجیبُ المُضطرََََّ اذا دعا و یَکشفُ السوء. لکُم دینُکُم و لي دین، انّه خیر ناصر و [...]

با توجه به اینکه آشنایی با زندگی ریاست محترم وبلاگ از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و مدّت مدیدی است که اینجانب دُر پراکنی نفرموده‌ام، توجه شما را به بخشی از زندگی‌نامه این معجزه‌ی وبلاگ‌نویسی قرن یعنی خودم جلب می‌نمایم.

من برای اولین بار در سی ام دی ماه سال 1363 دیده به جهان گشودم. از همان روز اول تولد می‌توانستم سرما و نداشتن پوشاک را حس کنم، و این در حالی بود که برخی مرفهین بی‌درد در تابستان به دنیا می‌آمدند و کوچکترین خبری از حال ما نداشتند. این وضعیت ادامه داشت تا سرانجام با قنداق شدن اندکی از فشار سوز بیرحم زمستان بر من کاسته شد. در حالیکه متمولین غربزده در آن بحبوحه‌ی جنگ نابرابر به فرزندان خود سِرلاک‌هایی با قوطی‌های رنگارنگ که نماد از خود بیگانگی فرهنگی بود می‌دادند، قوت و غذای من چیزی جز شیرخشک وطنی نبود (آن موقع هنوز قاقانونوچه و غذای کودک مامانا اختراع نشده بود). پدر و مادر دلسوز و مهربانم برای آنکه هر چه سریع‌تر حرکت پویای خود در عرصه‌ی علم‌اندوزی را آغاز کنم، شناسنامه‌ام را چهار ماه بزرگتر گرفتند. من فرزند چهارم خانواده بودم و با یک حساب سرانگشتی معلوم می‌شود که سه برادر و خواهر دیگر دارم که این نکته‌ی بسیار مهمی ‌است.

از همان یک‌ماهگی گلاب به روتون روی تشکم حضور پررنگی داشتم و روزی سه بار پوشک عوض می‌کردم. در حالیکه دو سال بیشتر نداشتم آرزو می‌کردم که بتوانم لباس رزم بر تن کنم و به میهن و مردمم خدمت کنم اما افسوس که این پوشک دست و بال ما را بسته بود. با این حال همچنان پر تلاش در عرصه‌های پشت جبهه ظاهر می‌شدم و حتی یک بار هم با پای خود با شنیدن آژیر قرمز به زیرزمین نرفتم و شجاعانه وسط ‌هال می‌ایستادم، تا اینکه بالاخره کسی مرا به زور بغل می‌کرد و به زیرزمین تاریک و نمناک می‌برد. در آن موقع من رفته رفته با سیاست‌های استکباری آمریکای جنایتخوار و رژیم صهیونیستی آشنا می‌شدم و حتی اسم کارتر، ریگان و کیسینجر را شنیده بودم و به دقت کلیه مسایل بین‌المللی را دنبال می‌کردم. در همان حال بود که مرکز فساد و ابتذال غرب یعنی ‌هالیوود بر شدت فعالیت‌های تبلیغاتی خود افزوده بود.

من از همان عنفوان خردسالی و در حالیکه هنوز دوره کودکیم به طور کامل آغازیدن نگرفته بود به شدت از زرق و برق دنیوی متنفر بودم و در آن هنگام بود که پدر و برادرانم مرا با روزنامه‌ها آشنا کردند و وقتی به من غذا می‌دادند می‌گفتند:"بچه! بشین رو روزنامه، فرش رو کثیف نکنی."
سر انجام به دوران پر فراز و نشیب کودکی رسیدم. روزها در خانه به مادرم کمک می‌کردم و شب‌ها ساعت هشت شب می‌خوابیدم. البته گاهی تا پاسی از شب خوابم نمی‌برد و به فقرا و آینده‌ی کشورم و مبارزه با ایادی استکبار و لواشکی که یواشکی خورده بودم فکر می‌کردم و دلم پیچ می‌زد.
پس از آشنایی با صدا و سیما پسر شجاع را الگوی خود قرار دادم و به خود قول دادم که تا آخرین قطره‌ی خون با شیپورچی‌نما‌ها مبارزه کنم. در زمینه قناعت و پشتکار و تلاش هم خانواده دکتر ارنست را سر مشق خود قرار دادم، هر چند فلون دختر دکتر ارنست لباس‌های نامناسبی می‌پوشید و هنوز به آغوش اسلام باز نگشته بود.

در اوان کودکی به همراه تعدادی از بچه‌های پابرهنه و هم طبقه خود گروهی تشکیل داده بودیم و همسایگان خودفروخته را ارشاد می‌کردیم. یک بار در حالیکه داشتم با زنگ خانه یکی از همسایگان ضد انقلاب آهنگ "هوا دلپذیر شد، گل از خاک بر دمید" را می‌زدم، دستگیر شدم و کتک مفصلی نوش جان کردم و دو روز تحت شکنجه در خانه حبس شدم.

روزها و شب‌ها می‌گذشت و من بر فعالیت‌های اجتماعی خود می‌افزودم و در گرمای طاقت فرسای تابستان و در زیر انوار شدید آفتاب با توپ دو پوسته و تعدادی آجر به عنوان دروازه، ساعت دوی بعد از ظهر در کوچه گل کوچیک می‌زدیم. اما متاسفانه همسایگان کوردل، شور و حرارت کودکی ما را بر نمی‌تابیدند و چندین بار با دمپایی به ما حمله و توپمان را پاره کردند. آری! ما در کوچه‌ها و برای بیداری ملت عرق می‌ریختیم ولی نازپروردگان بی درد یا در زیر کولر به خواب خرگوشی فرو رفته بودند یا تحت تهاجم فرهنگی به بازی با آتاری و کُمُدور مشغول بودند.

ادامه دارد...
Saturday, August 19, 2006
وقایع اتفاقیه
چند وقتی بود چیزی ننوشته بودم، با توجه به اینکه الان بحث ماهواره خیلی داغ شده می‌خوام در مورد تلویزیون و برنامه‌هاش یه چیزهایی بگم. طبیعیه که این حرفا نظرات وعلایق شخصی منه و شاید باهاش موافق نباشید.
اول اینکه الان داره برای سومین بار سریال خانه‌ی ما رو می‌ذاره، من هر سه دفعه رو کامل دیدم. خداییش همه قسمت‌هاش توپه. داستان سریال خیلی خوبه و تک تک بازیگراش هم عالی بازی می‌کنند. چقدر گوهر خیراندیش طبیعی و استادانه بازی می‌کنه و این دو تا پسرها هم واقعا محشرند. حتی پیام‌های اخلاقی سریال هم دوست داشتنیه. این پیمان قاسم خانی واقعا هنرمنده. و البته از اون طرف هم پخش مجدد پاورچین که خیلی کمدیه. من شخصا از بازی مهران مدیری بدم میاد ولی آدم این جواد رضویان رو که می‌بینه ناخودآگاه خنده‌اش می‌گیره. پاورچین من رو یاد ترم دو می‌اندازه که دپ زده بودم و حال هیچ کس رو نداشتم.
خب تا اینجا قسمت خوب قضیه بود و اما بعد. اولین چیزی که لج من رو در میاره برنامه کوله پشتی و مجری پر روی پرمدعاشه. من نمی‌دونم چرا متفاوت بودن رو با مزخرف بودن و رک بودن رو با خشتک ملت رو بادبان کردن اشتباه گرفته. حتما اگه مدام پابرهنه بپرید وسط حرف ملت و از خودتون تعریف کنید نشونه باحالی و متفاوت بودنه.
هیچ چیز بدتر از ریاکاری ماتحت آدم رو نمی‌سوزونه. ربط دادن الکی گودرز و شقایق. پارسال یه دکتر ترکی رو آورده بود که طرف داشت در مورد خواص دارویی غذاها صحبت می‌کرد، این فرزاد حسنی خود شیرین هم گفت بله ما در احادیث هم داریم که مثلا نمک چقدر خوبه و این حرفا، دکتره هم نه گذاشت نه برداشت و گفت اتفاقا نمک بدترین چیزه. آقای مجری هم با اینکه فلکه گه روش باز شده بود کم نیاورد و گفت یه کمش که خوبه، دکتره گفت نه. گفت پس حالا یه کم در مورد احادیث نظر بده، گفت من تخصصم چیز دیگه است و نمی‌تونم نظری بدم، ولی ظاهرا امسال طرف رو ارشاد کرده بودند و دوباره آورده بودنش (توضیح اینکه این تنها قسمت امسالشه که من دیدم) طرف رو هر چی ازش می‌پرسیدند می‌گفت ما هر چی داریم از شهدا داریم و این حرفا. راستی این رو هم گوش بدید که امیر مدرس ادای فرزاد حسنی رو در آورده.
خلاصه که این ریاکاری‌ها و تعارف‌های الکی بدجوری مد شده ، یه بازیگر یا خواننده درپیت رو میارند تلویزیون، اگه طرف پیر باشه هی استاد استاد به نافش می‌بندند و اگه جوون باشه حتما محبوب و متفاوت و خوش‌صداست.

در مورد سریال‌های مزخرف که شب‌ها پخش می‌شه، خوشبختانه من نیستم خونه که حتی صداشو بشنوم. سیروس مقدم که بدون شک مزخرف ترین کارگردان ایرانه (البته با عرض معذرت خدمت داریوش فرهنگ) ظاهرا یه شاهکار دیگه به اسم نرگس خلق کرده که البته من تا حال یه دقیقه‌اشو هم ندیدم. در واقع تبلیغشو که تلویزیون می‌گذاشت معلوم بود که کار کی می‌تونه باشه. به خدا من پسر شجاع و نیک و نیکو رو به سریال‌های این مردک ترجیح می‌دم. حداقل توی این کارتون‌ها حرفی که این بابا تو دویست قسمت می‌زنه رو تو یه قسمت می‌گن و رو اعصاب آدم با مُغار کنده‌کاری نمی‌کنند. البته قبلا هم در این مورد نوشته بودم ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم عمق احساساتم رو نشون بدم.

در مورد اخبار هم که چیزی نمی‌گم ولی خودمون کم سُخنرین داشتیم حالا باید افاضات سایرین رو اون هم به زبان اصلی تحمل کنیم. خدایا از این که از همین الان داری ما رو واسه اون دنیا و عذاب‌های آخرت آماده می‌کنی ازت متشکریم. راستی یه فیلم تخیلی جنایی دیگه هم از عوامل استکبار گرفته شده که ان شا‌ءالله به زودی پخش می‌شه.

و چیزی که حتی وقتی در موردش می‌نویسم هم حالم به هم می‌خوره (گلاب به روتون البته). شب‌ها حدود ساعت یک نصفه شب شبکه سه مجموعه "جدی نگیرید" رو می‌ذاره، مبتذل‌ترین و سخیف‌ترین و ... خداییش من توی فحش دادن به این دلقک‌ها کم میارم. یعنی هر چی فکر می‌کنم که یه فحشی بهشون بدم که لایقشون باشه نمی‌شه. آخه من چه گناهی کردم که وقتی میام خونه باید سرم رو بکوبم به دیوار و تا صبح خوابم نبره (راستش تا صبح به بدترین فحش هایی که تو عمرم دادم فکر می‌کنم ولی باز هم می‌بینم کمه)
توضیح اینکه من مازوخیسم ندارم شب ساعت یک بذارم کانال سه، یهو اتفاقی این مسئله پیش میاد و من با سرعت نور تلویزیون رو خاموش می‌کنم ولی همون یه میکرو ثانیه هم برای
کوبیدن کله تو دیوار و تا صبح بیدار موندن کفایت می‌کنه.

و نکته آخر اینکه برای اولین بار از سال 1993 یه بازی از تیم ملی رو ندیدم. ظاهرا تاکتیک‌های
علی اصغری و تمرین تو تپه‌های داودیه این دفعه موثر نبوده و باز هم دست‌های پشت پرده کار خودشو کرده. فکر می‌کنم اگه علی دایی پشت دروازه خودمون دمر بخوابه از رسول خطیبی مفید تره.

Labels:

Sunday, August 06, 2006
اعلانیه
از آنجا که حضرت باریتعالی -جلّ‌شأنه- سررشته ترقّی و سعادت این وبلاغ را به کف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی و رعایای صدیق خودمان قرار داده لهذا دراین موقع اراده همایون ما براین تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی وبلاغیه و به جهت حفظ مصالح عامه، من بعد از این کلّهمِ اصول سابعه که به قلم مبارک ما وضع گردیده به شدّت و حدّت تمام به منصّه اجرا گذارده شود. و چنانچه مطلبی خلاف شان افکار منوّره و نعوذ بالله در مقام سبّ و تهمت به غیر منطبع گردد و و به نحوی از انحا از اصولی که شخص همایون ما به حلیه طبع آراسته ایم تمرُّد شود، فی الحال متخلفین از مقام عضویت معزول گشته و اسمشان به سیاهه طاغیان مضاف و به رقعه‌های عارضان مرحمت همایونی مبذول می گردد.
مقرّر می داریم که کلیه‌ی نفوس اعم از رجال معظّم و خواتین مکرّمه کُپیه‌ای از حکم ما را در دوسیه خود محفوظ داشته و آن را نصب‌العین قرار دهند تا قاطبه‌ی اهالی از نیات حسنه ما کما ینبغی مطلع و مشغول دعاگویی مدامِ شخصِ جنّت‌مکانِ مینو شانِ ما و این وبلاغ بی‌زوال باشند.

فی الجمله از میرزا ایرج خان مفاخرالملک نیز مراجعت فی‌الفور شان و شرفیابی به آستان مبارک خودمان را مُستدعیم. باشد که در ظلّ توجهات حضرت ولی الله الاعظم و در سایه اوامر و نصایح ملوکانه‌ی ما سایر اهالی این بارگاه یعنی آشیخ مرتضی خان ثقة‌الاسلام، آسیّد کیوان‌الملک نقاش باشی، میرزا مسیح خان تک‌نگار باشی، میرزا علی خان نظام‌الدوله و سرکار علّیه بانو شمس‌الملوک تا ابد‌الدّهر مظفّر و منصور باشند.

به تاریخ پانزدهم مردادالمبارک سنه‌ی هشتاد و پنج شمسی در سال دوم سلطنت ما.



--------------------------------
* برگرفته از فرمان مشروطه با تصرف و تلخیص

Labels: