این روزها زیاد سوار اتوبوس میشم. جای مورد علاقهام صندلیهای تکیِ سمت راننده و حتیالامکان دور از درهای اتوبوسه. اینجوری از شرّ پیرمردهایی که وسط راه سوار میشن و طلبکارانه بهت زل میزنند که جات رو به اونها بدی در امانی. قبلا زیاد جام رو به این و اون میدادم ولی حالا ترجیح میدم کس دیگهای این فداکاری رو بکنه و واکنشم محدود به خود را به خواب زدن، زلزدن متقابل یا گرفتن عذابوجدان میشه. البته هنوزم اگه جایی خالی بشه و بالاش وایساده باشم، اونقدر وایمیسم که یکی از ته اتوبوس بیاد تعارف الکی بزنه که بفرما و با کلّه بره بشینه اونجا. معمولا ایستگاه آخر باید پیاده شم ولی قبلاها اگه اتوبوس شلوغ بود و تا میومدم برسم به در برای پیاده شدنْ راه میافتاد، اصلا به روی خودم نمیآوردم، روم نمیشد بگم آقا نگهدار. ایستگاه بعدی پیاده میشدم و مثل خر راه رو پیاده برمیگشتم. یکدفعه هم سال پیشدانشگاهی به اجبار توی رکاب ایستادهبودم که پام که روز قبلش سوزن رفتهبود کفِش، لای در گیر کرد و من مظلومانه چیزی نگفتم تا یه مسافر پدرآمرزیدهی دیگه به راننده گفت آقا این بچه پاش له شد و نجاتم داد. کلا صدای من مگر به فحش زیرلبی در مکانهای عمومی شنیده نمیشه.
از چیزهای جالب دیگه پیرمردهایی هستند که میان بالا و کارت میکشن و بوق نداشتن اعتبار رو میزنه، که البته کلّا یا به کفش مبارکشون نیست یا دو بار دیگه با اصرار کارت میکشن و همون بوق رو میشنون و با خیال راحت میرن میشینن. ملتی هم هستند که اصرار دارن پشت چراغ قرمز پیاده شن و کاری به وجود چیزی به اسم ایستگاه ندارن. یا خانومهایی که تازه 5 دقیقه بعد از راه افتادن اتوبوس به این نتیجه میرسن که باید همینجا پیاده میشدن و صدای جیغ و داد پیاده میشمشون اعصاب آدم رو نوازش میده. ولی بدترین موجودات اتوبوسسوار دو دستهاند: دستهی اول پسربچههای سالهای آخر دبستان و راهنمایی، و دومی دخترهای دبیرستانی. هر دو در اوج شکوفایی بامجّگی و با صدای بلند خاطره تعریف کردن و شوخیهای ناز جنسیحرکتی هستند و باید همه رو هم در اتوبوس به منصّهی ظهور گذاشته و نعرهزنان قهقهه بزنند. دیدزنهایی هم که روی صندلیهای رو به عقب میشینن و مدام در حال بررسی و تحلیل ابعاد و اعماق مسافرین عقبی هستند در نوع خود کمنظیر بوده و در گونهی عملهها [به معنی اعم] کلاسهبندی میشوند. به امید پایان فصل مدارس و بازگشت کودکان ازگل به آغوش گرم خانواده شما را به خداوند یکتان میسپارم.