pelkamad
Wednesday, July 14, 2010
نصیحت
دبیرستان که بودیم، دیوارهای مدرسه رو رنگ زده‌بودن، بعد واسه اینکه دانش‌آموزانِ وحشیِ عزیز دیوارها رو گاز نگیرن و کنده‌کاری نکنن و یادگاری و فحش و فضیحت ننویسن، روش یه چیزهایی مثل سیمان [یا شایدم خود سیمان] پاشیده بودن که دون‌دون بود و دیوارها رو ناهموار و زبر می‌کرد. یعنی جوری که اگه بی‌‌هوا آرنجت می‌گرفت به دیوار جر خورده‌بودی.
یه دفعه معلم حسابانمون سر یه قضیه‌ای که یه پسره یه کار اشتباهی کرده‌بود و بعد گفته‌بود فلانی گفت این کار رو بکن به طرف گفت پاشو آقا، یارو پا شد. گفت با مشت محکم بکوب به دیوار، یارو هم نامردی نکرد و مشتشو با آخرین قدرت کوبید تو دیوار. معلمِ بنده‌‌‌خدا هم که خودشو آماده کرده‌بود یارو بگه واسه چی آخه و نمی‌زنم و این حرفا و اونم در جواب نطق غرّایی در مورد این‌‌که -دیدی اگه یکی بگه خودتو بنداز تو چاه شما این کار رو نمی‌کنی- سر بده به شکل مفتضحانه‌ای ضایع شد و با خنده و تاسف گفت شما رو نصیحت هم نمی‌شه کرد. من از پسره خیلی بدم میومد ولی اون روز بدجوری با این کارش حال کردم، کاری که من هیچ‌وقت نمی‌تونستم انجام بدم.

پ.ن: البته باید اعتراف کنم که با یه چیز دیگه هم حال کردم، یارو دستش داغون شد، فرداش بانداژ کرده‌بود اومد مدرسه.

Labels: