pelkamad
Thursday, May 14, 2009
Dance me to the end of love
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه * اِنّی رایتُ دهراً من هجرک‌ القیامه

من مُرده‌ام، نزدیک به نه ماهه که مُرده‌ام. البته قبلش هم مدت زیادی بود که زندگی نمی‌کردم، توی برزخ بودم، برزخِ قبل از مرگ. یه عیسی‌صفت لعنتی هست البته که هرازچندگاهی یه چیکه از اون دَم صاب‌مرده‌ی مسیحاییش رو تو حلقومت می‌ریزه، ولی تا میای چشماتو باز کنی و نفسی بگیری ول می‌کنه می‌ره. یه دلایل احمقانه‌ای هم داره تو مایه‌های قضیه‌ی حمار و این چیزا. راستش زود خُلقم تنگ می‌شه این روزا یعنی از اینی که هست و آنی که بود هم تنگ‌تر. تو هم جای من بودی شاید همین‌جور می‌شد وضعت. تو هم جای درس ‌خوندن، کف جاده دنبال موتور می‌دویدی و فحش ناموسی می‌دادی اوضاعت همین بود. تو هم یه بیسوادِ الدنگِ هیچی‌ندار بهت دستور می‌داد که فلان و بهمان روزگارت بهتر از این نبود. تو هم اگه یه نفر با 5000 تومن می‌خواست بخردت اخلاقت خوش نمی‌موند. آره ما خبط کردیم ولی تاوانشم بدجوری دادیم. ما هم این‌جوری نبودیم که از اول، خدا زد تو سرمون. دمش گرم، نامردی هم نکرد. ما که واسه‌اش بندگی نکرده‌بودیم ولی اون خوب خدایی کرد خداییش. آره حاجی، از این نفسی که داره می‌ره و میاد یه بازدمی هم گیر ما بیاد چیزی از بقیه‌ی مرده‌ها کم نمی‌شه. البته شایدم دیگه با مرده‌ها نمی‌پری، با عزرائیل دمخور شدی، زنده‌ها رو می‌کُشی، نه؟ بیخیال آقا، ما از اولش هم توقعی نداشتیم. یعنی این «دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم» خوندن و این حرفا مال زمان آدم بودنمون بود نه مال الان که با راننده‌کامیونِ خمار و نشئه سر و کلّه می‌زنیم.
ما اهل شرط‌بندی و قمار نبودیم ولی زندگی رو باختیم، بدون ریسک. همینشه که یه کم می‌سوزونه ولی خیالی نیست، فدای یه تار سیبیلِ نداشته‌ات. می‌دونم دارم زر می‌زنم، یعنی نافِ خر ما رو از کرّگی با زر بریدن. راستی زرافشان چی شد، از زندون آزاد شد؟
دلداریم ندین، نصیحت‌ هم نکنین، من الان یه زندونی هفده‌ساله و سه ماهه‌ام که تازه نه ماه دیگه که هجده سالم شد می‌برنم پای چوبه‌ی دار اگه قبلش خودزنی نکرده‌باشم. آره چشم به هم بذاری تمومه، ولی خواهر چشمت با مادر ابروت وصلت می‌کنه. بعدش چی، کی تاوان روحی که دیگه زنده نمی‌شه رو می‌ده، حتما تو؟