pelkamad
Friday, July 25, 2008
مجسمه‌ی بلاهت

انتخاب مشمئزکننده‌ترین نمونه‌های طنزِ سخیف [یا بهتر بگم دلقک‌‌بازی] در تلویزیون ایران، به دلیل گستردگی کارهای تولید شده‌ی مضمحل‌کننده توی ده‌پونزده سال اخیر واقعا کار مشکلیه. ما جایی زندگی می‌کنیم که هنوز موقعیت‌های کمدی خلاصه می‌شه توی چند مورد خاص:

* یه نفر چند بار زنگ می‌زنه خونه‌ی کسی و مزاحم می‌شه، دفعه‌ی آخر که صاحب‌خونه گوشی را برمی‌داره و شروع به فحش دادن می‌کنه کسی پشت خط نیست جز رییس شرکت یا مادرزن طرف یا خان عمو یا خواستگار جدید.

* یه نفر یه تکیه کلامی داره مثل چشم قربان یا هر چیز دیگه‌ای مثل عزیزم و وقتی طرف بهش می‌گه دیگه به من نگو چشم قربان، می‌گه چشم قربان.

* چند نفر توی اتاق رییس یا افسر نگهبان یا دفتر مدیر مدرسه جمعند، و وقتی رییس در یه موردی ازشون توضیح می‌خواد همه با هم با فریاد شروع می‌کنند به توضیح دادن و پنج دقیقه کشش می‌دن تا یارو فریاد بزنه بسّه دیگه دیوونه‌م کردین، همه بیرون.

حالا بگذریم از سندروم دهاتی حرف زدن و به کار بردن «بید» در هر لهجه‌ای که تنها راه نشون دادن بلاهت افراده و اخیرا به شکل تنفرآمیزی توی تبلیغات فرهنگ‌ساز مربوط به شرکت گاز و آب هم به کار می‌ره.

اینجاست که واقعا انتخاب بدترین‌ها مشکل می‌شه ولی یه چیزهایی هست که تا ابد در ذهن همه مثل یه تیکه گه باقی می‌مونه. اگه از آیتم‌های بیست دقیقه‌ای طنز بگذریم که پنجاه بار نکته‌ی به ظاهر بامزه‌ی قضیه رو تکرار می‌کردن تا بیننده به خوبی سگ‌فهم بشه، دو تا برنامه بودن که حتی با شنیدن اسمش هم آدم کهیر می‌زد، یکی مجموعه‌ی «بعد از خبر» بود که مُجریش موجودی به اسم محمود شهریاری بود که بعدها خوشبختانه به دلیل واهی رقصیدن توی مراسم عروسی برادرش با رقاصه‌ها تا مدت‌ها ممنوع‌التصویر شد. اوج بامزه‌بازی توی این مجموعه در دو تا آیتم خلاصه می‌شد، حرکات ابلهی به اسم «آقا نیکی» و دیالوگ‌های تاریخی «عبدلی و اوسّـا» که شاهکاری در عرصه‌ی طنز کلامی در تمامی دوران‌ها بود:

- عبدلی؟
+ بله اوسّا
- عــــَــــــبدلی؟
+ بـــــــــــعله اوسّا
- بپّر اون قابلمه‌ی عدس‌پلو رو از عیال بگیر بیار دم حجره.
+ چشم الان می‌رم قابلمه مگس‌پلو رو می‌گیرم.
- مگس‌پلو نه بی‌حیا، عدس‌پلو.
+ خب منم که گفتم مگس‌پلو دیگه اوسّا.
- هی حرف خودشو می‌زنه این پسره، عدس‌پلو بابا جان عدس‌پلو
+ باشه مگس‌پلو بابا جان مگس‌پلو
.
.
.
[و این دیالوگ به مدت 27 دقیقه ادامه پیدا می‌کند]

البته نوع تکامل‌یافته‌ترش، تلفیق شوخی‌های کلامی با کمدی موقعیت بود وقتی که اوسّا به عبدلی می‌گفت آب دستشه بذاره زمین و بیاد و بلافاصله صدای شکسته‌شدن شیشه به گوش می‌رسید.
بعد نوبت رسید به دلقک‌های رادیویی که وقتی حسابی خودشون رو توی «صبح جمعه با شما» به گندکشیدند، راه تلویزیون رو در پیش گرفتند تا لکّه‌ی ننگی ابدی به نام «جدی نگیرید» بر دامان صدا و سیما ایجاد بشه. البته نخاله‌های دیگه‌ای از سال‌های قبل هم به هم‌زدن هر چه بیشتر این معجون کمک کردند که نقش «جانعلی» -که هر چی می‌گردم فحشی که بتونه احساساتم رو نسبت بهش بیان کنه پیدا نمی‌کنم- از همه پررنگ‌تر بود. از اون مدل لب‌غنچه کردن و حرف زدن نفرت‌انگیزِ جاویدنیا که نمونه‌اش رو فقط می‌شد تو کثافت‌کاری‌های افرادی مثل حسین محب‌اهری و نصرالله رادش دید که بگذریم، رو اعصاب‌‌ترین حرکتِ مهوّع، سوت‌زدن‌های منوچهر آذری بود که احساس می‌کرد خیلی خلاقانه‌ و خنده‌آوره. من هیچ برنامه‌، فیلم یا سریالی رو سراغ ندارم که این مردک توش بازی کرده باشه و این حرکت شنیع [صفت بهتری نتونستم گیر بیارم] رو انجام نداده باشه. توی نسل جدید هم فقط رادش بود که تونست با تسلط تمام حرکات مزخرفش مثل وحشی‌بازی و حرف زدن لج‌درآر و دندون‌نماش رو در هر برنامه‌ای تکرار کنه و هر بار هم بدتر از قبل. در واقع دلیل نوشتن این پست دیدن عکس بالا بود که این مجسمه‌ی بلاهت رو در حال تکرار حرکت به‌یادماندنی و احمقانه‌اش در مراسم تشییع خسرو شکیبایی نشون می‌ده و از دیروز تا حالا آرام و قرار رو از من گرفته که چه‌طوری از خجالتش دربیام که خیلی هم بی‌تربیتی نباشه. نمی‌دونم شاید این آدم بیشتر محتاج دلسوزی باشه تا فحش‌خوردن ولی گاهی بدجوری به این باقیات صالحات معتقد می‌شم...