راستش یکی از آرزوهام اینه که برم توی یه رستورانی بشینم و وقتی یارو میپرسه نوشیدنی چی میل دارین، بهش بگم یه اسکاچ با سودا و بعد که طرف بهم پوزخند میزنه کارت ملّیم رو بکوبم تو صورتش و بگم من به سنّ قانونی رسیدم عوضی. البته یه مشکل دیگه هم وجود داره و اونم اینه که همیشه اون تصویری که از اسکاچ تو ذهنم داشتم سیمْظرفشویی بوده و ناخودآگاه یاد موهای پژمانْ رفیقم میافتم و خندهام میگیره. البته آخرش همیشه پپسیکولای مشکی سفارش میدم ولی وسط کار پشیمون میشم که کاش نوشابه زرد سفارش دادهبودم و تا آخر حسرت میخورم. یه خوبیای که نوشابهی شیشهای خوردن داره اینه که میشه توش نی گذاشت و من موقع هورت کشیدنش یاد این شعر میافتم که «همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم * چون نی آخر ز لبانت نفسی بنوازم» و ناخودآگاه لبهام غنچه و چشمهام خمار میشه و سریع زیرچشمی به بقیه نگاه میکنم که چهطوری عین حیوون دارن میلمبونن و حالم گرفته میشه.
یه چیز دیگهای هم که باهاش حال میکنم اینه که یکی بیاد یه هدیه بهم نشون بده و بگه تولدت مبارک بچه یا یه همچین چیزی و من با چشمهای گشاد شده و ذوقزده ازش بپرسم واقعا مال منه، و اون بگه معلومه که نه. میدونم، یه کم مـازوخیـستیه ولی فکرش رو که بکنی کار باحالیه مخصوصا اگه به طرف بگی میدونستم لعنتی ولی این واقعا مال توئه، مالِ خودِ خودت و مشتت رو پرتاب کنی تو صورتش و بعدش هم بزنی سر شونهاش و بگی شوخی کردم رفیق، باور کن. لذتش شاید برابر با این باشه که توی فوتبال نشون بدی میخوای توپ رو از بالای سر حریفت بندازی ولی وقتی یارو دستاشو برد بالا طرف صورتش، محکم شوت کنی بین دو تا پاش و بعدش هم بازی جوانمردانهات گل کنه و توپ رو بزنی بیرون و بری بالای سرش و در حالیکه خودت رو نگران نشون میدی کمرش رو بگیری و شکمش رو بیاری بالا [همین کاری که تو مایههای تنفس شکمیه] و توی چشمهاش نگاه کنی و بهش پوزخند بزنی.
آره، همیشه چیزهایی هست که بشه ازش لذّت برد، فقط باید نوع نگاهت رو جوری تغییر بدی که خودت هم نفهمی داری چه غلطی میکنی. من همیشه سعی میکنم نگاهم رو همینجوری تنظیم کنم و شاید یه روز این رو به شما هم یاد بدم، یه روز که احساس کنم این کار دیگه فایدهای نداره ولی شما هنوز به این نتیجه نرسیده باشین و بشه باهاش سر کارتون گذاشت. تا اون موقع حتما بهش فکر میکنم، اینو مطمئن باشین.
Labels: هذیان