چند شب پیش داشتم از یه چارراه رد میشدم. منتظر شدم چراغ عابر سبز شد، داشتم میرفتم که یهو وسط چارراه دیدم یه موتوری با چراغ خاموش داره میاد طرفم. اول یه پژوی بندهخدا محکم کوبید روی ترمز که اون دیوث رو زیر نکنه. منم پا تند کردم و رفتم اونور. موتوریه رد شد، منم برگشتم سمتش داد زدم حیوون. آقای حیوون که احتمالا اون موقع عجله داشت و یه صد متری رد شدهبود دور زد و موتور رو سپرد به خانومش که پشتش نشستهبود و شروعکرد به دویدن. منم با اینکه توی پیادهرو بودم و چند متر رفتهبودم همونجا وایسادم که حیوون زیاد خستهنشه. قیافهی تیپیکال حزبلپرروها رو داشت. گفت چی گفتی، گفتم حیوون. گفت چرا، گفتم نیستی مگه؟ اگه یارو زدهبود مغزت رو ریختهبود کف آسفالت چی، گفت به درک، حالا که نزد. گفتم به من زدهبودی چی، گفت دیهتو میدادم. سطح شعور حیوون در همین حد بود، بهش گفتم شعورت همینقدر میرسه دیگه. گفت حرفت زشت بود، مادربهخطا به حیوون میگفت حرف زشت. اعتقاد داشت که اگه خانومش همراهش نبود، تیکه بزرگهی من گوشم بود. میخواستم بگم آره حرفم زشت بود، واقعا از همهی حیوونا معذرت میخوام که بهشون توهین کردم، ولی نگفتم، یعنی اون موقع به ذهنم نرسید، شایدم در حد آینهآینه بود. میخواستم بهش بگم آره مادرفلانِ زنبهمان، حیوون حرف زشتیه ولی تخم نکردم. میخواستم با مشت بزنم صورتشو داغون کنم ولی زور ندارم. برای اولین بار تاسف خوردم که چرا به اندازهی کافی زور ندارم. فقط گفتم اگه نمیگفتم، چهارراه بعدی هم همین کار رو میکردی، هر چند الان هم همین کار رو میکنی، چون همینقدر میرسه شعورت. گفت آره من بیشعورم ولی تو هم همینجوری. گفتم آره، من عین گاو چراغ قرمز رو رد کردم و ممکن بود یکی لهم کنه یا یکی دیگه رو له کنم، واسه همینم بیشعورم. گفت قبولکن حرفت درست نبود، منم گفتم کمت بود ولی باشه درست نبود، این رو که شنید خیالش راحت شد و رفت.
بیشرفها همینجورن، زندگی خودشون و بقیه به کفششون نیست، خودشون میدونن کثافت و حمّالند ولی وقتی با اسمشون صداشون میکنی بهشون برمیخوره. وقتی میگی دیکتاتور یا حیوون یا دزد یا فلان عصبانی میشن. وقتی حس کردم به اندازهی کافی دور شده، یه فحش زیرلبی آبدار بهش دادم و باز هم حسرت خوردم که چرا نتونستم یه شاتگان دربیارم مغزش رو بریزم رو دیوار، یا موهاشو بگیرم کلّهشو بکوبم به جدول یا یه فحش بدجور بلند بهش بدم حداقل. بله، من به خشونت اعتقاد دارم، و اگه میتونستم همهی موتوریها رو با ارّهبرقی از وسط نصف میکردم و گند زدم به اونایی که ممکنه بگن یارو که از تو شکم مادرش پررو و الدنگ به دنیا نیومده و همچنین گند زدم به شرایط اجتماعی گهی که ممکنه توش بزرگ شدهباشن و یا مشکلاتی که ممکنه الان داشتهباشن و من ازش بیخبر باشم.
خلاصه اینکه «به بازوی خودم دادم بسی فحش * که زور حیوونآزاری ندارم». اینبود انشای من.