pelkamad
Wednesday, April 02, 2008
اندکی تامل در یک شاهکار
سرانجام سریال مرد هزار چهره یا بهتر بگویم شاهکار هنری‌ای که از مهارت به نقاشی‌های کمال‌الملک و از ظرافت به مینیاتورهای استاد فرشچیان و از لطافت به شعر سهراب پهلو می‌زند به انجام رسید یا آن‌گونه که همه‌ می‌دانیم و سال‌ها شاهد آن بوده‌ایم با دستپاچگی به انجامش رساندند. به راستی‌که در طی این چندین‌ده‌ها قرنی که از درگذشت حافظ می‌گذرد هیچ کس این‌گونه نتوانسته بود پرده‌های تزویر و ریا را در هم بشکافد و پته‌ی سالوسان فرصت‌طلب را این‌چنین به روی آبِ از جوی رفته‌ی بی‌آبرویان بریزد. و مطمئن باشید که استاد مهران مدیری، این برادرانِ کوئن سینمای ایران و تارکوفسکی نو پای سینمای جهان، هم به خوبی از این حقیقت آگاه بود وگرنه این گونه هوشمندانه مسعود شصت‌چی را از اهالی شیراز انتخاب نمی‌کرد. اجازه بدهید از این سریال به «انقلاب مدیریته» یا به زعم دیگر یک «مهرانیسم فرهنگی» در تلویزیون جمهوری‌اسلامی یاد کنم.

به گمانم ضرغامی بسیار دیر متوجه شد که چگونه با دست خود آتش به خرمنِ پنبه‌‌ی استبداد زده‌است. هر چند فکر می‌کنم هر بچه‌ی دبستانی یا هر کودکی که اندکی لب‌خوانی می‌دانست، می‌توانست بفهمد که تغییر نام ناشیانه‌ی همسر مسعود، از مریم به سحر به هنگام پخش سریال به چه دلیلی این‌گونه مجاهدانه انجام شده و به خورد خلق داده می‌شود. اما افسوس یا بهتر بگویم هزاران بار شکر که تیغ سانسورچیان تنها به ظاهر کارگر است و نه به معنی. مطمئنم اگر می‌توانستند نام شصت‌چی را هم که زیرکانه یادآور بی‌گناهان لاتقدیری بود که در خفقان سال‌های سیاه دهه‌ی شصت به بایگانی تاریخ و زیرزمین‌های نمناک سپرده شده‌بودند هم تغییر می‌دادند. اما سپاس که عقل ناچیزشان به این مسائل قد نمی‌دهد. فکر می‌کنم در این چند روزه دوستان فرهیخته‌ام در اقصی‌نقاط جهان که بعضی به خاطر تبعید ناخواسته و دوری از وطن حتی موفق به دیدن یک دقیقه از این مجموعه نشده‌اند، دلسوزانه و به قدر کافی به تبیین، توضیح و بازنمایی سمبول‌های نمادین در این مجموعه برای عوام‌زدگان ظاهربین پرداخته‌اند. هر چند نکات نه چندان کم‌اهمیتی هم مغفول مانده که مطمئنا به زودی به آن‌ها پرداخته خواهد شد.
به راستی انتخاب نروژ از بین این همه کشور جز برای اشاره به قضیه‌ی استا‌ت‌اویل چه مفهومی می‌توانست داشته باشد. بی‌سوادی مردی میانسال جز طعنه‌ای تلخ به ساز و کار نهضت سوادآموزی و در راس آن جناب قرائتی اشاره به چه چیزی می‌تواند باشد. یا تمساح‌ها‌یی که خون مستضعفان را می‌مکند و استادانه از پشت پرده همه چیز را هدایت می‌کنند شما را به یاد چه می‌اندازد. البته ظاهرا تعدادی از دوستان تمساح را استعاره از کوسه گرفته‌اند که مطلقاً اشتباه و دقیقاً در نقطه‌ی مقابل مفهوم اصلی قرار دارد. سخنرانی نقش اول سریال با عینکی گرد که شباهتی انکارناپذیر با عینک امامی کاشانی دارد آن هم در قسمتی که در روز جمعه پخش می‌شود هرگز تصادفی نیست. سرکوب امیال غریزی دختربچگان معصوم که چاره‌ای جز روی آوردن به خشونت و فحــشا و سرانجام «فراربازی» ندارند به خوبی تصویر شده است. قتل‌های زنجیروار و فرار عمّال ظاهری به دستشویی و حمام همه و همه نشانه‌ی یک طنز تلخ واقعگرایانه و عصیان‌زده است.

بازی زیرپوستی مهران مدیری در سکانس پایانی که آیینه‌ی تمام‌نمای بغض فروخفته‌ی [یا به تعبیری فروخورده] یک ملت در بیدادگاهی ساختگی است، نوید ظهور یک آلن دولِن دیگر را در عرصه‌ی کمدی سیاه یا ژانر نوآر سینمای جهان می‌دهد. هر چند بعید می‌دانم که دیگر چنین اشتباهاتی از سوی مقامات بلندپایه‌ی صداسیما و شخص سردار ضرغامی تکرار شود اما قطعا این مجموعه، پایان راه روشنفکری و روشنگری در میان هنرمندان آزادمرد نخواهد بود. باشد که چنین باشد.