با دیدن نقاشی بالا اولین چیزی که نظرتان را جلب میکند چیست؟ به نظر شما خالق اثر چه ایدهای در ذهن داشته است؟
اگرچه پاسخ به سوالهای بالا از لحاظ تئوریک چندان دشوار به نظر نمیرسد اما کارکرد دیدگاه پراگماتیک به نحوی چالشبرانگیز است که وسوسهی ورود به آن اجتنابناپذیر مینماید.
سادهانگارانهترین برداشت از نقاشی فوق میتواند آن را به تبلیغ کودکپسندانهای از محصول جدید ایرانخودرو -موتور پیکانْجوانان روی دیویسشیش یا بالعکس- تعبیر کند، اما با اندکی توجه به مقولهی «پدیدارشناسی نگاه» میتوان تعابیر دقیقتری از نشانهها و رمزگانهای فراذهنیِ انگارپریشانهی موجود در تصویر داشت.
هر چند به نظر میرسد اصلیترین و بدیهیترین ایده، نمایشِ آفات مدرنیسم و ماشینیزه شدن در زندگی امروز بشر به روشی کاملا بدیع و هنرمندانه باشد، اما هرگز نباید سَرنمونها و آرمانهای خلاقانهی موجود در یک پدیدهی تصویری را محدود به برداشتهای کلّی، مبهم و جهتاِنگار کرد. در واقع آنچه از نظام اندیشهسو تعبیر میشود با تاویل فراساختاری اثرْ علیرغم اشتراکات متعدد، ناهمگونیهای مُتزایدی را نیز به همراه دارد. اگرچه اصالت هر پدیده را آفرینندهی آن رقم میزند، اما در واقع تمام طرحهای مستقل اولیه در ایجاد شالودهی اثرْ تاثیر غیرقابلِ چشمپوشیای در ایجاد موقعیت خلقشده در اثر نهایی دارند. آثار موسیقایی نیز از این قاعده بالاجبار مستثنی نیستند. هر چند در آنجا با نظام نشانهشناسیکِ دگرگونشدهای مواجهیم. به هر روی در ادامه سعی میشود به بررسی و تاویل برخی نشانههای ملحوظ امّا غیرملموس که به فهم بیشتر هنر انتزاعی و انتفاعی کمک شایان توجهی خواهد کرد بپردازیم.
ترکیبِ multi-colour در نقاشی فوق تنها برای ایجاد جذابیتهای زودگذر بصری یا حتی القای سهل ممتنعگونهی جواتیسم ایجاد نشدهاست. با کمی تامل میتوان کُنسرواتوری از زرق و برقهای دنیای صنعتی-هالیوودیِ غرب را در این چندرنگپردازیِ هوشمندانه به وضوح نگریست. تداخل فرا-مرزی رنگها و بستر قهوهای موجود را میتوان به راحتی به دنیای اشمئزازآور و کثافتزدهای تعبیر کرد که تنها بارقههایی از امید در ابتدا و انتهای آن به شکل فرمالیتهای سوسو میزند.
ساختار دودر خودروی موجود در تصویر را میتوان به نوعی دودَریسم فرهنگی در جوامع مدرنیزه و فراموشی اولترا آلزایمریِ تمامی تعهدات اجتماعی یا به عبارتی «با اون همه قول و قرار و پیمون»ها خواند. و یا به عبارتی دیگر این دو در نشانههایی از ورودی سرخرنگ و شاداب به دنیای فوقالذکر و خروجی خاکستری از آن با نوعی خمودگی است که دستگیرهها به تصویر میکشند. و این همان پشت کردن به بهشتی موعود در فضایی آکنده از آلایندههای فوق سنگین است. ابعاد ورودی اندکی بزرگتر از ابعاد خروجی تصویر شده تا تاکیدی باشد بر آنانی که حتی مجال خروج بأیّ نحو کان را نمییابند و در واقع خود در حلقهی بسته و لابیرنتگونهی دود و آلودگی پیرامون گرفتار میشوند.
اما شاهکار اصلی در بخش انتهایی تصویر که مواجههی نابرابر بشریت با هجوم همهجانبهی مدرنیته را نمایان میسازد متجلّی است. انسانی که به شکل دلهرهآوری در زیر چرخهای ویرانگر تجدّد له شده است در حالیکه مغزش متلاشی شده همچنان به راه خود در سراشیبی سقوط ادامه میدهد. دامنهی این تلاشی ذهنی یک پایه از ورودْممنوعهای قلبی، احساسی و سنّتگرا را با خون خود آبیاری میکند. حال پدیدآورنده ما را با این سوال تنها میگذارد که پایهی دیگر چه نقشی را ایفا میکند. هر چند ماشین نابودگر همچنان میتازد و هیچ کس جز با نگاهی مایوسانه توانایی نگریستن به این صحنه را ندارد. و این نشانهی بسیار مشهودی از یک گزارهی روایی دربارهی خشونت است، خشونتی همهگیر و لاینقطع. گذر از نبایدها و افتادن به درّهی تباهیها، فرجامی بهتر از حمل با جرّثقیل ماورایی که البته میتواند راهی برای رهایی روح باشد نخواهد داشت.