خوندن این متن به کسانیکه ناراحتی قلبی دارند و از سطح شعور مناسبی برخوردار نیستند یا فکر میکنند احساساتشون جریحه دار میشه توصیه نمیشود، از ما گفتن بود.
ببینم کسی مشکلی نداره که من بگم از چه چیزایی متنفرم. مشکل هم داشته باشید به درک اسفل السافلین. بعضی چیزا بدجوری رو اعصاب آدمند.
اول از همه حالم از اون مرتیکه الاغ به هم میخوره، دلم میخواد با دستای خودم خفهاش کنم. حالم از تمام اون حیوونایی هم که به حرفاش گوش میدن یا حتی نیم درصد به زارت و زورتاش اعتقاد دارند به هم میخوره.
حالم از اون ابلههایی که تو پروفایلشون مینویسند not political به هم میخوره. یا کسانی که هی از لفظ رژیم استفاده میکنند. موجوداتی که تو عمرشون هیچ گهی غیر از کتاب درسیاشون نخوردند (یا نخوندند). مسخرههایی که به دختر میگن دخمل و اراذلی که در جواب هر سوالی میگن علمی و آموزنده. از اون خرفتهایی که همه چیز رو send to all میکنند.
از خیابونی و علیفر و بهرام شفیعی متنفرم. وقتی خیابونی به شُجاع میگه شَجاع و در مورد داغ بودن بازی حرف میزنه و در مورد اینترنت وراجی میکنه میخوام خودمو حلقآویز کنم. وقتی شفیعی گاگول که فرق اسکواش و فوتبال رو نمیفهمه در مورد همهی ورزشها اظهار نظر میکنه و خودش رو پیشکسوت میدونه بالا میارم. وقتی علیفر در مورد اینکه وقت اضافه جزء بازیه و اینکه تیمی که گل نزنه گل میخوره زر میزنه و در مورد تعویضهای مربی اظهار فضله میکنه و هر اتفاقی که میفته میگه همون طور که خدمتتون عرض کرده بودم این طوری شد میخوام شیشه تلویزیون رو خورد کنم.
وقتی میشنوم پروین رفته تیم بخره دلم به حال شعور طرفداراش میسوزه. دلم به حال اون تیم ملّیای هم که قلعهنویی و ناصر ابراهیمی مربیش باشند میسوزه. و بدا به حال اون پرسپولیس و استقلالی که اعضای هیئت مدیرهاش تپهی گلکاری نکرده تو این مملکت باقی نگذاشتند و حالا اومدن صدقه سر فوتبال رو بقیه [...]کاریاشون سرپوش بذارند و الحمدلله که تیرشون به سنگ خورد.
حالم از بدبختایی که زنگ میزنند تلویزیون احکام میپرسند به هم میخوره. کسانی که نگرانند موسیقیای که گوش میدهند مصداق غنا هست یا نه و آیا محرّک میتونه باشه.
از اخبارگوهای صدا سیما متنفرم. وقتی کامران نجفزاده رو میبینم مشمئز میشم. وقتی تبلیغ مزخرفاتی رو که میخوان به عنوان سریال به خورد مردم بدند رو میبینم یا اون جهانگیر الماسی چندش آور یا سریالهای تولید مرکز شهرستانها فقط میتونم بگم هووووووووووق. وقتی اسم سیروس مقدم رو میشنوم کهیر میزنم. من خرابکاری کردم به اون فرهنگ و معرفتی که رحیمپور الاغ در موردش حرف میزنه.
دلم میخواد با قفل فرمون بکوبم تو کلهی گوسفندهایی که پشت چراغ قرمز بوق میزنند. دلم میخواد یکی اون موتور سواری که توی چهارراه شلوغ یهو چراغ قرمز رو رد میکنه و عین گاب میره وسط خیابون رو زیر بگیره و مغزشو بپاچه کف آسفالت.
آخ یاد دانشکدهای افتادم که امثال عسگری ([...]کچل!) و امیرفتاحی و تفاضلی توش درس میدن. و آدمهایی مثل سماوی و مدرس که باید این جک و جونورا رو تحمل کنند. یاد جزوه فیلتر حسیننیا میفتم که به خط کوفی و روی پوست آهو نوشته شده بود و ...
ادامه دارد ...