pelkamad
Thursday, August 05, 2010
تو به من خندیدی
تو به من خندیدی
و نمی‌دانستی
که به گور پدرت می‌خندی

و نمی‌دانستم
که چرا از مخ و دل آک‌بندی

و نمی‌دانستی که دهانت را من
پرِ خون خواهم کرد

پدرت از پی من تند دوید
دسته‌بیلی بخرید
تا کند تا به ته دسته فرو
در همان‌جا که تو دانی و هم او

پدرت را اما
در میانِ درِ باغ
همچو سگ له کردم

دسته‌بیلش را هم
یادگاری بردم
تا به فرق سر زیبای تو پیوند دهم

تو ولی خنده‌کنان دست مرا بوسیدی
و مرا غرق تاسّف کردی
که چرا تُنبونِ همسایه‌ی ما جیب نداشت

[شلوارم دزدی بود
و اگر جیبی داشت
دست من در ته جیبم می‌بود
وَ
تو به جای دستم
صورت خط‌خطی ریشوی بدشکل مرا
پُر ز ماچ و بغل و عشق و صفا و شعف و
سایر کوفتای دگر می‌کردی]

Labels: